وبلاگ اسلامی و ایرانی
مطالبی درباره ایران  
قالب وبلاگ

لطفعلی خان زند

( ملیت: ایرانی  قرن:13)

لطفعلی خان زند -زندیه. پس از كشته شدن جعفرخان سر جانشيني او بين امراي زند اختلاف بوجود آمد . بالاخره حاجي ابراهيم كلانتر فارس در نهايت فداكاري سپاهي فراهم آورد و لطف علي خان فرزند جعفرخان را كه در آن تاريخ در غرب فارس مي زيست به شيراز خواست و در 15 شعبان سال 1203 ه. وي را كه 22 سال داشت بر تخت نشاند. او جواني فوق العاده خوش سيما بود. چهره اي جذاب، قامتي كشيده و اندامي باريك و قوي و چالاك داشت. وي در سواري و تيراندازي و شمشيربازي و ساير فنون سپاهيگري بي مانند و بسيار شجاع و متهور و بي باك بود. او به مناسبت جواني و زيبايي و دليزي و سخاوت در شيراز خيلي محبوبيت داشت. لطف علي خان به همه كرم مي كرد و هر كس براي حاجتي به او مراجعه مي نمود بدون نصيب نمي ماند. با توجه به اين فضايل اخلاقي و علاقه ي شديدي كه مردم فارس به سلطنت خاندان زند داشتند چنين به نظر مي رسيد كه لطف علي خان عظمت و اقتدار زمان كريم خان را بار ديگر تجديد خواهد كرد اما با وجود حريف سرسختي چون آقا محمدخان قاجار و حوادث غيرمنتظره اي كه در دوران سلطنت او روي داد اين اميد به يأس مبدل گرديد. او اولين كار بزرگي كه پيش گرفت اين بود كه سه جاده شوسه بين شيراز و بوشهر و شيراز و بندرعباس و شيراز و بندرلنگه احداث كند. احداث اين سه جاده در آن عصر يكي از كارهاي بزرگ عمراني بود كه سلاطين سلف نكرده بودند و دومين كار بزرگي كه در صدد بود انجام دهد ساختن سدي روي رودخانه ي موند بود تا آب آن رودخانه را بر اراضي طرفين رودخانه سوار كند. رودخانه موند رودي است كه از كوههاي فارس سرچشمه مي گيرد و در گذشته بدون استفاده به خليج فارس مي ريخت. اگر آن سد ساخته مي شد قسمت وسيعي از فارس كه استفاده نشده بود يكي از حاصل خيزترين مناطق دنيا مي گرديد و اگر سه جاده را كه مي خواست احداث نمايد به اتمام مي رسيد بسيار در توسعه ي آبادي و بازرگاني فارس مؤثر مي گرديد. اما جنگ هاي لطف علي خان با آقا محمدخان قاجار مانع از آن شد كه آن جوان روشن فكر بتواند آن كارها را انجام دهد. اما نيت او نشان داد كه استعداد زمام داري وي خيلي بيش از معاصرينش مي باشد و از لحاظ داشتن لياقت براي زمام داري با وجود جواني دو قرن از معاصرينش برتري داشت و سد سازي براي آبادي كشور و … از فرمول هاي امروزي است نه 200 سال قبل در ايران. او با اين كه جواني دليرو سلحشور بود، ذوق ادبي داشت وشعر مي گفت و چند شعر كه از وي باقي مانده نشان مي دهد كه يك شاعر با استعداد و خوب بوده است. وي علاوه بر اقدامات عمراني در اولين سال سلطنت خود يك كار ادبي هم كرد و عده اي از شعرا و فضلاي شيراز را مأمور نمود كه با همكاري، اشعار حافظ را مورد مطالعه قرار دهند و آن قسمت از اشعار وي را كه به طور حتم از او نبود را جدا نمايند. در ابتدا ممكن است كه اين كار ساده جلوه كند و به نظر رسد كه لطف علي خان كاري جالب توجه نكرده است ولي از نظر معنوي داراي اهميت مي باشد و نشان مي دهد كه لطف علي خان زند بيش از تناسب سن خود داراي ذوق و اطلاع ادبي بوده است. تصور مي شد كه بيشتر دشمني آقا محمد خان قاجار به لطفعلي به خاطر زيبايي او بوده است يعني لطف علي به خاطر زيبايي خود محسود او شده بود. هنگامي كه حاج ابراهيم كلانتر به او خيانت كرد در حالي كه لطف علي به او اطمينان داشت و دروازه هاي شيراز را به رويش بست و او را در مقابل دشمن تنها گذاشت لطف علي نه تنها عصباني شد و شكيبايي خود را ازدست نداد بلكه لبخند زد و بيتي از حافظ را خواند. پير پيمانه شكن من كه روانش خوش باد گفت پرهيز كن از محبت پيمانه شكن لطف علي خان زند مردي بود راستگو، جوانمرد و صريح الهجه او داراي اراده ي قوي بود. لطف علي خان همانند كريم خان زند خوش خلق و دادگستر و سخي و نيك فطرت و با ترحم و نوع پرور بود و مي گفت نمي توانم يك قيافه ي اندوهگين را ببينم و نمي توانم تحمل كنم كه من سير باشم وهم نوعم گرسنه وهنگامي كه در شيراز بود بعضي از شب ها لباس مبدل مي پوشيد تا اين كه بتواند به طور ناشناس به كساني كه فكر مي كرد نيازمند هستند كمك نمايد و شايد در مشرق زمين اولين كسي بود كه به فكر تأسيس بيمه ي اجتماعي افتاد و اگر عمرش كفاف مي داد و آن را به وجود مي آورد و گرچه آن چه مي خواست به وجود آورد عنوان بيمه ي اجتماعي نداشت اما نتيجه اي كه در آن به دست مي آمد همانند آن بود. ….درحاليكه روشنايي عصر زمستان دقيقه به دقيقه كم تر مي شد محمدعلي خان قاجار، چشم از صحنه ي پيكار بر نمي داشت و يك مرتبه ديد كه شمشير از دست لطف علي خان بر زمين افتاد. علت اين كه او نتوانست شمشير را نگاه دارد اين بود كه يك ضربت شمشير از عقب بر شانه ي راست او زدند و دست راستش مثل دست چپ از كار افتاد . همين كه خان زند، از فرط درد، شمشير را رها كرد محمدعلي خان فرياد زد او را نكشيد. ….. خان زند حركتي كرد كه شمشير خود را از زمين كه مستور از خون بود بر دارد ولي نتوانست و از شدت درد و خستگي زانو بر زمين زد. همين كه به او رسيدند و خواستند دستانش را از عقب ببندند از فرط دردي كه از دو شانه ي مجروحش بود فريادي زد و از هوش رفت. هنگامي كه او را به پيش آقا محمدخان قاجار مي بردند پالهنگ بر گردنش بستند و يك زنجيربه وزن 15 كيلو داراي دو قفل كه يكي به دست ها و ديگري به پاها قفل مي شد به دست ها و پاهايش بستند. زنجيري كه به دو پاي او بسته بودند مانع از گام برداشتن نمي شد ولي اسير نمي توانست كه با سرعت گام بردارد. گو اين كه اگر بر پاي او زنجير نمي بستند باز هم به مناسبت ضعف نمي توانست با سرعت حركت كند. وقتي كه پيش آقامحمدخان قاجار رسيد به او گفت كه به خاك بيفت و سجده كن . خان زن جواب داد من فقط مقابل خداوند سجده مي كنم. بر سرش زد و باو گفت بتو مي گويم به خاك بيفت. لطف علي خان گفت اگر من دست داشتم تو جرئت نمي كردي بر سرم بزني و بتو گفتم كه من فقط مقابل خداوند سجده مي كنم. ولي محمد خان قاجار آن قدر بر اسير مجروح و ناتوان فشار آورد تا اين كه او را بر زمين انداخت و سرش را به خاك ماليد. صداي آقامحمد خان قاجار ريز بود و هرگز فرياد نمي زد اما در آن هنگام كه دشمن را مقابل خود ديد صدا را بلند كرد و گفت اي لطف علي مي بينم كه هنوز نخوت داري و غرور تو از بين نرفته است ولي من هم اكنون كاري مي كنم كه ديگر تو نتواني سر را بلند نمايي. آن وقت خواجه ي دانشمند و متدين قاجار فرمان داد كه عده اي از اصطبل بيايند. انسان حيران مي شود كه چگونه مردي چون اقا محمد خان كه فاضل بود و براي اجراي احكام دين اسلام تعصب داشت و نماز او هيچ موقع قضا نمي شديك چنان فرمان ننگين و بي شرمانه اي را داد. او به مناسب خواجه بودن عقده دائمي داشت و اطرافيانش خوب از آن موضوع آگاه بودند و هر موقع كه صحبت از زن به ميان مي آمد طوري صحبت مي كردند كه گويي خواجه ي قاجار يك مرد عادي است . عقده دائمي خواجه قاجار، بر اثر مشاهده ي جواني و زيبايي و لطف علي خان زند منفجر شد و آن دستور ننگين را صادر كرد. كيست كه نداند در آن روز لطف علي خان زند آن قدر ناتوان بود كه بدون زنجير و پالهنگ قدرت راه رفتن نداشت تا چه رسد به اين كه او را مقيد به زنجير نمايند و پالهنگ بر گردنش ببندند. كيست كه نداند در آن روز لطف علي خان از دو شانه به شدت مجروح بود نمي توانست دست هاي خود را تكان بدهد تا چه رسد به اين كه دو دستش را با زنجير ببندند. لطف علي خان زند نشان داده بود كه مردي دلير است و در آن روز، دليري خود را به يك تعبير مسجل كرد. زيرا با اين كه مجروح و خسته و ناتوان بود و او را مقيد به زنجير و پالهنگ كرده بودند و مي دانست كه هر گاه ابراز شهامت نمايد دچار شكنجه هاي هولناك خواهد شد دليري خود را نشان داد و حاضر نشد مقابل خواجه قاجار به خاك بيفتد و گفت كه من جز در مقابل خداوند سجده نمي كنم. يك مورخ اروپايي نمي تواند خود را قائل كند كه در آن روز آقا محمدخان هم چون دستوري صادر كرده بود. دستوري كه او صادر كرد آن قدر قبيح بود كه وجدان يك مورخ اروپائي نمي تواند آن را بپذيرد و به خود مي گويد كه اين اتهام است و دشمنان آقامحمدخان اين تهمت را بر او زده اند ولي متأسفانه مورخين مغرب زمين، در كتاب هاي خود با اشاره، اين موضوع را نوشته اند. لطف علي خان زند كه ديگر مشرق زمين شمشيرزني چون او به وجود نخواهد آورد و خلق و خوي و لياقت زمام داري اش او را محبوب هم كرده بود نامي درخشان از خود در تاريخ شرق باقي گذاشت ولي فجايعي كه آقامحمدخان در مورد او مرتكب شد مرتبه اش را در تاريخ شرق حتي تا مرتبه ي يك شهيد بالا برد. لطف علي خان زند را در اصطبل جا دادند بدون اين كه زنجير از دست و پاهايش بگشايند و پالهنگ از گردنش بردارند. خان زند در آتش تب مي سوخت وگاهي ناله بر مي آورد و اظهار تشنگي مي كرد. ولي كاركنان اصطبل از بيم آقا محمدخان نمي توانستند آب به او بدهند و اسير بدبخت و مريض كه مقيد به زنجير و پالهنگ بود تا بامداد آن روز ناليد. روز بعد آقامحمد خان قاجار دستور داد كه لطف علي خان زند را به حضورش بياورند. خان زند قدرت راه رفتن نداشت و دو نفر از دو طرف بازوهايش را گرفتند و او را مجبور مي كردند كه قدم بردارد و همين كه رهايش مي نمودند بر زمين مي افتاد . عاقبت او را نزديك آقامحمد خان قاجار بردند . خواجه قاجار گفت لطف علي، بگو بدانم آيا هنوز هم غرور داري يا نه؟ سر لطف علي خان زند، بر اثر ضعف و تب روي پالهنگ خم شده بود و نمي توانست پلك ديدگان را باز كند. ولي بعد از اين كه آن را شنيد سر را بلند كرد و پلك ديدگان را گشود و آب دهان را به طرف صورت او پرتاب كرد و گفت اي اخته ي فرومايه من از تو نمي ترسم. خان زند، بزرگترين ناسزايي را كه ممكن بود به آقا محمدخان قاجار بگويند به او گفت چون خواجه ي قاجار از خواجگي خود رنج مي برد و آن ناسزا با حضور تمام سرداران و بردگان به آقا محمدخان قاجار گفته شد. آقا محمد خان لحظه اي سكوت كرد وبعد جلاد را احضار نمود و به او گفت دو تخم چشم لطف علي بيرون بياورد. جلاد خان زند را به زمين انداخت و دست و پاهايش را كه در زنجير بود طوري با طناب بست كه نتواند آن ها را تكان بدهد و بعد سه انگشت را زير پلك چشم راستش قرار داد و تا آن جا كه در بازوي خود زور داشت فشار آورد چشمي كه روزي در زيبايي در بين چشمهاي جوانان ايراني نظير نداشت از كاسه بيرون آمد وجلاد آن قدر فشار داد تا اين كه تخم چشم بكلي از كاسه خارج گرديد. همين كه جلاد خواست شروع به كار بكند آقا محمد خان از جا برخاست و به محكوم نزديك گرديد كه با دو چشم خود، خروج تخم هاي چشم خان زند را از كاسه ها ببيند و شايد بهمين مناسبت است كه بعضي نوشته اند كه او با دو دست خويش تخم چشم هاي خان زند را از كاسه بيرون آورد. بعد از اين كه تخم چشم راست لطفعلي خان زند از كاسه خارج شد ، جلاد، كارد كه بدندان گرفته بود به دست گرفت و اليافي را كه وسيله ي اتصال تخم چشم به كاسه بودبريد و تخم چشم از كاسه به كلي جدا شد و دژخيم تخم چشم را بر زمين انداخت و انگشتان را به زير چشم خان زند برد و در حاليكه آقا محمد خان هم چنان مي نگريست آن تخم را هم از كاسه جدا كرد. وقتي تخم چشم راست او از كاسه بيرون آمد آن جوان قدري تكان خورد و ناليد ولي هنگامي كه تخم چشم چپش را بيرون مي آورند آن جوان تكان نخورد وصدايي از وي شنيده نشد. وقتي هر دو تخم چشم لطف علي خان زند بر زمين افتاد خواجه ي قاجار گفت حالا نوبت من است كه آب دهان به صورتت بيندازم و برخسار محكوم نابينا آب دهان انداخت ولي لطف علي خان زند كه آب دهان بر صورتش انداختند و صداي خواجه ي قاجار را نشنيد زيرا از هوش رفته بود. همان روز كه خان زند را كورد كردند آقا محمدخان قاجار گفت من نمي خواهم كه اين مرد بميرد بلكه مي خواهم زنده بماند و افسار بر سرش بزنند و او را در سفرها پياده راه وادارند. ولي حال لطف علي خان طوري وخيم بود كه به او گفتند كه اگر مورد مداوا قرار نگيرد خواهد مرد. خواجه قاجار دستور كه زخم هاي دو شانه و دوچشمش را مداوا كنند تا اين كه زنده بماند و وي بتواند پيوسته او را مورد تحقير قرار بدهند خواجه ي قاجار شتاب داشت كه لطف علي خان زودتر مداوا شود تا اين كه وي بتواند آن جوان نابينا را كنار اسب خود بدواند ولي با اين كه زخم چشم او مداوا يافت زخم دو شانه اش معالجه نمي گرديد و بيم آن مي رفت كه آن دو زخم، خان زند را بهلاكت برساند. بعد از اين كه زخم هاي لطف علي خان بهبود يافت، باز خيلي ضعيف بود زيرا كه غذاي كافي به او نمي دادند و او را در مكان راحت نمي خوابانيدند. مردان كرمان كه همه كور بودند ولي زن ها برخي در شب هاي جمعه براي او قدري غذا مي بردند. ولي مأمورين آقامحمدخان قاجار نمي پذيرفتد و مي گفتند كه اگر غير از نان و آب به او بدهند آقا محمدخان آن ها را خواهد كشت يا كور خواهدكرد. ديگر لطف علي خان زند زيبا نبود و هرگز سر را بلند نمي كرد زيرا كسي كه چشم ندارد تا اين كه دنيا را نگاه كند براي چه سررا بلند نمايد. گاهي خان زند براي اينكه آتش درون را تخفيف بدهد اشعار شيخ محمود شبستري را با آهنگ سوزناك مي خواند و آهنگ هاي او كه بيشتر نغمه هاي فارسي بود طوري در مستحفظين اثر مي كرد كه بي اختيار هنگامي كه از خان زند دور بودند آن را زمزمه مي كردند. از اشعار عرفاني شبستري گذشته خان زند به خواندن اشعار باباطاهر علاقه داشت با اين كه خان زند نابينا بود باز خواجه ي قاجار از سكونت آن جوان در جنوب ايران مي ترسيد و دستور داد كه وي را به تهران منتقل كنند. اما در پايتخت نيز نسبت به خان زند حس كنجكاوي و ترحم به وجود آمد و مردم مي گفتند كه وارث كريم خان آمده است وبرخي اظهار مي نمودند كه كوري لطف علي خان زند مانع از سلطنت او نيست هم چنان كه شاهرخ كور است ولي در خراسان سلطنت مي كند. اين اظهارات آقامحمدخان قاجار را متوحش كرد و هنگامي كه در چمن (سلطانيه) بود براي حاكم تهران دستورحكم فرستاد كه لطف علي خان زند را به هلاكت برسانند و دژخيم باتفاق دو نفر وارد زندان خان زند شدند و يك مرتبه ديگر دست هاي آن جوان تيره روز را بستند و دهانش را گشودند و جلاد دستمالي كه گلوله كرده بود در حلقوم او نهاد و بعد يك چوب دراز روي دستمال نهاد و با يك چكش بر چوب زد تا اين كه دستمال در گلوي خان زند فرو برد و بعداز چند دقيقه روح از كالبد لطف علي خان جدا شد و آن جوان نابينا از مشقات زندگي رهايي يافت. وقي جسد او را براي شستن به غسال خانه واقع در نزديك (چهل تن) در تهران بردند به اسكلتي شباهت داشت كه پوستي روي آن كشيده باشند وكسي كه آن جسد را مي ديد فكر نمي كرد كه كالبد بزرگترين شمشيرزن شرق است و ديگر روزگار شمشيرزني چون او تربيت نخواهد كرد. پس از اين اين كه جسد شسته شد به امامزاده زيد واقع در (بازار) تهران بردند و آن جا دفن كردند بدون اينكه اثري روي قبر بگذارند. چنين مرد، شهريار زند و زمام دار روشنفكر جنوب ايران كه هرگز تبسم از لبانش دور نمي شد و از لحاظ صورت و سيرت فرشته بود و هر كس كه او را مي ديد محبتش را در دل مي پرورانيد.

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, ] [ 1:21 ] [ علی فتحی ] [ ]

نادرقلی ملقب به تهماسب‌قلی خان و نادر شاه از ایل افشار خراسان بود که به پادشاهی ایران رسید و بنیانگذار دودمان افشاریه شد. او دوازده سال (از ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۶) بر ایران حکومت کرد. پایتخت وی شهر مشهد بود. او از مشهورترین پادشاهان ایران پس از اسلام است که سرکوب افغانها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از ایران و تجدید استقلال این کشور و نیز فتح هندوستان و ترکستان و جنگهای پیرزومندانه او، اسباب شهرتش گشته است. به او در اروپا لقب «آخرین جهانگشای شرق» و «ناپلئون ایران» داده‌اند.

 

 

نادرشاه افشار
Nader Shah Afshar.jpg

نقاشی‌ای از نادر شاه، که از روی خودش کشیده شده و در موزهٔ ویکتوریا و آلبرت در لندن است.
دوران ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۶ هجری خورشیدی/۱۱۴۸ تا ۱۱۶۰ قمری (۱۲ سال)
نام کامل نادرقلی یا نَدَرقلی
لقب(ها) نادرقلی بیگ
تهماسبقلی خان
نایب‌السلطنه
نادر شاه
زادروز دوشنبه ۲ آذر ۱۰۶۷هجری خورشیدی
۱۱۰۰ (قمری)
زادگاه خراسان
مرگ بامداد یکشنبه ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۱۶۰ قمری
۲۸ خرداد ۱۱۲۶ خورشیدی (۶۰ سالگی)
محل درگذشت قوچان (شمال خراسان)
آرامگاه مشهد
پیش از عادل‌شاه افشار
پس از شاه تهماسب دوم صفوی
همسران رضیه خانم
ستاره
و ...
دودمان بنیانگذار سلسله افشاریه
پدر امامقلی
فرزندان رضاقلی میرزا
نصراللّه میرزا
و ...

کودکی تا مشهور شدن در خراسان :

نادرقلی در حدود سال ۱۰۶۷ خورشیدی در ایل افشار در خراسان به دنیا آمد. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم می‌شد: یکی قاسملو و دیگری ارخلو یا قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و دره گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایلها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند.

نام اصلی او «نادرقلی» بود و روایت غیرمستندی هست که هنگامی که نادر هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبک‌های خوارزم به‌اسارت آنها درآمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ بود. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرده بعد از کنترل چند ناحیه خراسان خود را «نادرقلی بیگ» نامید.

در این هنگام افغان‌ها به رهبری محمود افغان اصفهان را تصرف کرده بودند و شاه سلطان حسین صفوی را به قتل رساندند. با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسین، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوی که از اصفهان به قزوین گریخته بود خود را پادشاه ایران خواند(۱۱۳۵ ه‍.ق) ولی حکام نواحی گوناگون کشور حاضر به اطاعت از او نشدند.

پیوستن به تهماسب دوم و شکست اشرف افغان:

محمود افغان نیز که تنها بر اصفهان و نواحی اطراف آن حکومت می‌کرد کمی بعد به‌دست پسر عمویش به‌نام اشرف افغان به‌قتل رسید(۱۱۳۷ ه‍.ق). همزمان با این اوضاع و احوال نادر که از میزان نفوذ خاندان صفوی در میان مردم آگاه بود، به شاه تهماسب دوم پیوست و سردار سپاه او شد(۱۱۳۹ ه‍.ق.). سپس خراسان را به تصرف خود در آورد.

فئودال بزرگ ملک محمود سیستانی (حاکم سیستان) تا حدی مانع قدرت‌گیری نادرقلی بیگ شد ولی نادر در سال ۱۱۳۷ ق. پشتیبانی شاه طهماسب دوم صفوی و فتحعلی خان قاجار (پسر شاه قلی خان قاجار و پدربزرگ آقا محمدخان قاجار) را جلب کرده توانست ملک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان برپا نماید. شاه طهماسب نیز، نادر قلی را والی خود در خراسان اعلام کرد و پس از آن نادر نام خود را به «طهماسب قلی» تغییر داد. سال بعد او مناسباتش با شاه طهماسب را قطع کرده و بعد از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان می‌رسد.

آنگاه برای به‌قدرت رساندن شاه طهماسب با افغانها وارد جنگ شده در ۱۷۲۹ رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در مهماندوست در نزدیکی دامغان(طی نبرد دامغان) و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد و سپس در تعقیب وی، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داده و قبایل این دیار را مطیع نمود. بدین ترتیب پس از هفت سال شورش افغان‌ها به پایان رسید(۱۱۴۲ ه‍.ق).


سپس با دشمنان خارجی وارد جنگ شد و روسها را از شمال ایران راند، اما در زمان جنگ با عثمانیها که غرب ایران را در اشغال داشتند متوجه شورشی در شرق ایران شد و جنگ را نیمه کاره رها کرده به آن سامان رفت. شاه تهماسب صفوی به‌قصد اظهار وجود دنباله جنگ وی را با عثمانیان گرفت که به سختی منهزم شد.

برکنار کردن تهماسب دوم و نایب‌السلطنگی:

در سال ۱۱۴۵ ه‍.ق. به دنبال یک قرارداد میان شاه تهماسب دوم و دولت عثمانی که بخشی از آذربایجان را به آن دولت وا گذار می‌کرد، نادر رهبران ایلها را که پشتیبان صفویه بودند در یکجا جمع نمود و با یاری آنها طهماسب را از شاهی برکنار گردانیده پسر خردسالش با عنوان (شاه عباس سوم) را به جانشینی برگزید و خود را نایب‌السلطنه نامید. اما در واقع قدرت اصلی در دست نادر بود. نادر در عرض دو سال کل آذربایجان و گرجستان را از عثمانیان پس گرفت و عثمانیان را به سختی شکست داد.

پادشاهی:

نادرشاه افشار. [ دِ هَِ اَ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ پادشاهان افشاریه ٔ ایران است . وی در ۲۸ محرم سال ۱۱۰۰ هَ . ق . درناحیه ٔ دستگرد از توابع دره گز متولد شد، پدر او امامقلی قرقلو از ایل افشار بود، ایل افشار از ایل هائی است که شاه عباس کبیر به دوران سلطنت خویش به ناحیه ٔکبکان کوچ داده بود تا در سر راه ازبکان مقاومت کنند. امامقلی از افراد بی نام و نشان این ایل بود و گویا به شغل پوستین دوزی و به تنگدستی روزگار می‌گذرانیده است ..

در سال ۱۱۴۸ قمری نادرشاه کلیهٔ حکمرانان و کدخدایان ایران را در دشت مغان جمع کرد (بالغ بر ۲۰٬۰۰۰ نفر). او در شورای دشت مغان اعلام کرد که وظایف خود را انجام داده و تصمیم به‌استراحت و کناره‌گیری از کارها دارد. بزرگان کشور که می‌دانستند او باطناً مایل به سلطنت است، وی را به سلطنت پذیرفتند. بدین ترتیب شاه عباس سوم صفوی از شاهی برکنار شده و حکومت سلسلهٔ افشار با پادشاهی نادر آغاز شد. نادر اندکی بعد در ۱۱۴۸ ه.ق. تاجگذاری نمود. شاعری به نام قوام الدین، ماده تاریخ تاجگذاری وی را «الخیر فی ماوقع» سرود که بر روی سکه‌های دوره افشاریه نیز منقوش گردید.

او به مدت ۱۲ سال پادشاهی کرد و در این مدت دائماً به لشکرکشی به نواحی گوناگون مشغول بود. در این مدت توانست بحرین، قندهار، خوارزم، بخارا و بسیاری نواحی دیگر که برای سال‌ها از ایران جدا شده‌بود را به ایران بازگرداند. مهم‌ترین فتح او فتح هندوستان بود.

تنبیه افغانها و حمله به هندوستان:

افغان‌های مخالف نادرشاه پس از فتح قندهار به دست نادر، به دهلی گریخته بودند. نادرشاه سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان(حدودا ۸۰۰ نفر) را به ایران تحویل دهد. در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشت و در جنگ کَرنال هندی‌ها را شکست داده و دهلی را تصرف کرد. سپس ۸۰۰ افغان را در بازار دهلی دار زدند و بازگشتند. نادر به رغم کمی سپاهیانش در مقابل لشکریان فیل سوار هندی توانست با به‌کارگیری تاکتیک‌های نوین جنگی پیروز شود.

در جنگ کرنال در طی یک روز بین بیست تا سی‌هزار شهروند هندی کشته شدند. به‌ناچار محمد شاه گورکانی پادشاه هندی از نادر امان خواست؛ نادر در قبال گرفتن کلید خزانه سلطنتی هند عقب‌نشینی را پذیرفت و تاج پادشاهی هند را بر سر او باقی گذاشت. نادر با غنائم فراوان که از هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت؛ غنائمی که نادر شاه به ایران آورد ده برابر بیشتر از بیشترین درآمد سالانهٔ دوران صفوی برآورد شده‌است. در میان این غنائم، جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند. میزان غنائم به حدی بود که نادر برای سه سال گرفتن مالیات را در ایران قطع کرد. با حمله نادر به هندوستان زمینه تضعیف و انقراض امپراتوری مغولی هند یا گورکانیان را فراهم کرد و پس از مدتی دولت انگلستان توسط کمپانی هند شرقی بر این کشور استیلا یافت.

تغییر اخلاق نادر و ستمگری بر مردم ایران و مرگش:

شمشیر جواهرنشان نادر بخش کوچکی از جواهرات نادر که اکنون قسمتی از جواهرات بانک مرکزی ایران است.

مجسمه نادر در آرامگاه وی در مشهد

نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر می‌دانست کشت.

نادر برای تامین هزینه جنگ‌های خود مجبور بود تا مالیات های گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورش‌هایی در جای‌جای کشور روی می‌داد. زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورش‌ها به خراسان رفته بود جمعی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر وی حمله کردند و اور ا به قتل رساندند. به گفته لارنس لاکهارت مورخ انگليسی (ر. ک. صادق رضازاده شفق، کتاب نادرشاه) ماجرا از اين قرار بوده که نادر در ماه های اخير در اوج خشونت حکومت ميکرد و به دلايلی چند به تمامی سرداران ايراني اش سوءظن داشت... تعداد چهار هزار سرباز افغانی در اردوگاه داشت که جمله به نادر وفادار و در حق ايرانيان دشمن کام بودند. نادر شبی رئيس آنها را احضار کرد و چنين گفت: من از نگهبانان خود راضی نيستم و از وفا و دليری شما آگاهم. حکم ميکنم فردا صبح همه آنان را توقيف و زنجير کنيد و اگر کسی مقاومت کند ابقا نکنيد. حيات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم...

آنها رفتند تا خود آماده کنند... ولی نوکری گرجی اين موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ايشان مصمم شدند تا دير نشده نادر را از ميان بردارند... تا پاسی از شب رفت مواضعين به خيمه چوکی دختر محمد حسين خان قاجار که نادر آن شب در سراپرده او بود رو آوردند و ترس به آنان چندان غلبه کرد که اکثرشان جرات ورود به خیمه نکردند. فقط محمد خان قاجار، صالح خان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی تا به آنها متوجه شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست او قطع کرد، ترس بر او مستولی گشت و در جای خود خشک بماند. اما محمد خان قاجار جرات خود را حفظ کرد و سر نادر شاه از تن جدا ساخت.(بامداد یکشنبه ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۱۶۰ قمری/۲۸ خرداد ۱۱۲۶ خورشیدی )

این گفته "لارنس لاکهارت" با کم و بیش بسیار اندک از قول جیمز فریزر انگلیسی که شخصاً نادرشاه را میشناخته و ماهها همراه او بوده و پزشک فرانسوی نادرشاه "بازن" هم در کتاب رضازاده شفق آورده شده.

پس از مرگ نادر شاه بسیاری از فرزندان و خاندان وی توسط برادرزادهٔ نادر -عادل‌شاه- کشته شدند. رضازاده شفق در کتاب نادرشاه ( ص ۲۲۱ تا ۲۲۲ تهران ۱۳۳۹ چاپ ۱۳۸۶ شابک ۹۷۸۹۶۴۳۸۰۳۳۳۹) از قول محقق انگلیسی لارنس لاکهارت (کتاب نادرشاه / لندن ۱۹۳۸)چنین میاورد: "پس از قتل نادرشاه، برادران و فرزندانش... علی قلی خان به حدی کینه قطع نسل نادر را به دل بسته بود که زنان نادر را که آبستن بودند هم بکشت و از تمام اینان فقط (فرزندش) شاهرخ (این نام به احتمال زیاد اشتباه است. تحقیفات ما در این رابطه ادامه دارد) را زنده نگهداشت، چون وی از طرف مادر از صفویان بود و گفته اند از ابقای او منظورش این بود شاید روزی مردم ایران خواستند پادشاهی از نژاد صفوی داشته باشند."

در ویکی‌پدیای آلمانی آمده: یکی از فرزندان نادرشاه، به گفته چند منبع اصیل از جمله دانشنامه بروک هائوس آلمانی، چاپ ۱۸۸۸ و "هنری جرج کين" در کتاب "ترک ها در هند" (چاپ اول به سال ۱۸۷۹ و چاپ جديد توسط دانشگاه هاوايی به سال ۲۰۰۱، شابک ۰۸۹۸۷۵۵۳۴۴) توسط ياران نادرشاه نزد حاکم اتريش، ملکه "ماريا ترزيا" برده و به او سپرده ميشود. ماريا ترزيا اين پسر را غسل داده و اورا "بارون فون سملين" "Baron von Semlin" مينامد. اين پسر در بزرگی به ارتش روسيه ملحق و در جنگ معروف هفت ساله شرکت ميکند که در انتها نايل به دريافت درجه افتخار ميگردد. او در شهرک "مودلينگ" در حومه وين فوت کرده.

ایران در دورهٔ نادرشاه:

نادر شاه

در زمانی که صفویان با هجوم افغان‌ها از هم پاشیده بودند و کشور مورد تجاوز دشمنان داخلی و خارجی بود، عثمانی‌ها ازغرب و روس‌ها از شمال و اعراب از جنوب و ترکمانان از شرق به تاخت و تاز و قتل و غارت مشغول بودند، نادر وضعیت حاکمیت ایران را به‌سامان نمود.

در عهد نادر دشمنان و متجاوزان به کشور توسط وی سرکوب شدند و کشور اندکی از قدرت گذشتهٔ خویش را در حفاظت از مرزها و اعمال قدرت یک حکومت مقتدر مرکزی بر تمام وطن، بازیافت. ترکمانان وازبکان به ماوراءالنهر عقب‌نشینی کردند.

بناهایی که به دستور نادر در خراسان بنا شده‌اند نظیر کلات نادری و کاخ خورشید از آثار مهم بازمانده از این دوران هستند.

در عهد او به سپاه و تأمین نیرو بسیار توجه می‌شد. نادر اقوام ایرانی را متحد و منسجم در زیر پرچم ایران درآورد و باردگیر ایران قدرتمندترین کشور آسیا گشت. شهرها یا ولایات ایران در دوره نادر به شرح زیر بودند: آذربایجان، افغانستان، بلوچستان (پاکستان)، ترکمنستان، گرجستان، داغستان، بحرین، قطر، کشمیر و غیره.

نادر از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک کشتی‌های عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوق تاریخی کشور را بر آب‌های شمال و جنوب تثبیت کند. نادر شاه در سال ۱۷۴۲.م "جان التون" دريانورد بريتانيايي مقيم سن پطرزبورگ را به رغم كارشكني روس ها و انگليسی ها برای ساختن كشتی جنگی به خدمت گرفت. التون در ‍ژانويه ۱۷۴۳.م با سمت دریا سالاری به رياست كشتي سازي ايران منصوب و به" جمال بيگ" ملقب گرديد. با وجود تمامی دشواری های اجرایی و سیاسی، با حمایت های نادر و تلاش های التون، نخستین ناو ایران مجهز به بیست عراده توپ به نام "نادرشاه" در کرانه گیلان به آب انداخته شد. پس از آن به موجب فرمانی که پادشاه ایران صادر کرد تمام کشتی های روسی موظف بودند به پرچم ناو جدید سلام دهند.


با افول دولت نادری، سرزمین پهناور فلات ایران که پس از مدت‌ها به زیر یک درفش درآمده و رنگ یگانگی پذیرفته بود، از هم پاشید.

جانشینان نادرشاه:

نادر و فرزندانش

بعد از نادرشاه، کریم خان (از سرداران نادر) که از طایفه زند بود به‌قدرت رسید و حکومت بازماندگان افشار محدود به‌خراسان شد و کریمخان این منطقه را به‌احترام نادر که او را ولی‌نعمت خود می‌دانست در اختیار جانشینانش باقی گذاشت.

نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برد. وی بسیاری از اطرافیان خود را از پای درآورد. پس از مرگ وی سرداران او نیز در گوشه و کنار علم استقلال بر افراشتند؛ کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز- احمدخان ابدالی در افغانستان- آزادخان افغان در آذربایجان - حسن علی خان اردلان در کردستانات و حتی محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند. در خراسان نیز علیقلی‌خان افشار (برادرزاده نادر) بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل عام کرد و خود را «عادلشاه» نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده، پسرش آقامحمد خان را مقطوع‌النسل کرد. اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان، کور و سپس کشته شد. نوه نادر، به نام شاهرخ میرزا را به‌قدرت رساندند.

یکسال بعد، او نیز مخلوع و کور شد، اما دوباره به قدرت رسید و توسط شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) از پای درآمد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد، اما فقط بر خراسان. پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر میرزا فرزند شاهرخ، پدر پیر و نابینا را در دست خونخواران قاجار رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد. زبانش را بریدند و او را کشتند و آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشار از میان برداشته شد. وزیر نادر شاه محمود میمندی از توابع روستای میمند از شهرستان شهر بابک در استان کرمان بوده‌است.

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 19:21 ] [ علی فتحی ] [ ]

علامه مجلسی

تولد:

علامه ( محمد باقر) مجلسی به سال 1037 هجری چشم به جهان گشود.

پدرش ملا محمد تقی مجلسی از شاگردان بزرگ شیخ بهایی و در علوم اسلامی از بزرگان روزگار خود به شمار می رفت و مادرش دختر صدرالدین محمد عاشوری خود از پرورش یافتگان خاندان علم و فضیلت بود.

در دامان زهد

بسیاری از افراد خانواده مجلسی در قرن دهم ویازدهم از دانشمندان معروف زمان به شمار می رفتند. پدر بزرگش " ملا مقصود" از دانشمندان با تقوا و از مروجین مذهب تشیع بود. وی به خاطر كلام زیبا و اشعار دلنشین و رفتار و گفتار نیكو در محافل و مجالس ، به " مجلسی" لقب یافته بود و خاندان عالیقدر آنان نیز بدین نام شهرت داشتند .

به دنبال نور

مجلسی درس و بحث را در چهار سالگی نزد پدر آغاز كرد. نبوغ سرشار او به حدی بود كه در چهارده سالگی از فیلسوف بزرگ اسلام ، ملاصدرا ، اجازه روایت گرفت. و سپس در حضور استادانی چون علامه حسن علی شوشتری ، امیرمحمد مومن استرآبادی، میرزای جزایری، شیخ حرعاملی، ملا محسن استرآبادی، ملا محسن فیض كاشانی، ملا صالح مازندرانی، زانوی ادب زد و از خرمن علم و معرفت هر یك خوشه ها چید.

وی در اندك زمانی بر دانشهای صرف و نحو، معانی و بیان ، لغت و ریاضی ، تاریخ و فلسفه ، حدیث و رجال، درایه و اصول و فقه و كلام احاطه كامل پیدا كرد.

آفتابی بر منبر

مجلسی كه در مدرسه ملا عبدالله به اقامه نماز و تدریس اشتغال داشت بعد از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع اصفهان به اقامه نماز و درس دادن مشغول گشت. در پای درس او بیش از هزار طلبه می نشستند و از نور علم و معرفت دلهای خود را جلا می دادند.

تواضع و بزرگ منشی او چنان بود كه بسیاری از بزرگان حوزه برای نشان دادن ارادت خود به او و شناساندن ارزش علامه به طلاب جوان ، گاهی پای درس ایشان حاضر می شدند.

درمیان شاگردان ، نكته سنجی و تیزبینی و كوشش خستگی ناپذیر" سید نعمت الله جزایری" كه به تازگی به همراه دوستش به حوزه درس او راه یافته بود و در فقر و تنگدستی به سر می برد نظر او را به خود جلب كرد ؛ به طوریكه ضمن قرار دادن حقوق ماهیانه برای دوستش ، او را به خانه اش برد و مدت چهار سال در كنار خود جایش داد و سید را چنان پرورش داد كه از او عالمی بزرگ و مجتهدی توانا ساخت .

سید در سایه استاد چنان به تحصیل علم و معرفت پرداخت كه در اخلاق و رفتار و بیان مطالب علمی، آینه استاد به حساب می آمد. وی در مسائل مختلف چنان سخن به میان می آورد كه گویی " مجلسی" سخن میگوید.

به سوی نور

علامه درمسیراحیای علوم اهل بیت علیه السلام راه استادش فیض را در پیش گرفت و با رها كردن علوم عقلی با كوله باری از تعبد به سوی نوری كه ازقله بلند روایات واحادیث می تابید ، شتافت و دراولین قدم " كتب اربعه" را به صحنه درس و بحث كشاند. وی ضمن نگاشتن شرح بر اصول كافی و تهذیب، از شرح " من لا یحضره الفقیه" كه پدرش بر آن شرحی نگاشته بود، خودداری كرد و یكی از شاگردانش را به نوشتن شرح استبصار تشویق نمود. وی طلاب را كه مدتها از روایات و احادیث جدا بودند ، به مطالعه و تحقیق در روایات تشویق كرد و برای حفظ و نگهداری كتب اربعه از گزند حوادث روزگار و تحویل دادن آنها به نسل فردا بدون هیچ گونه كم و كاستی و تحریف اعلام كرد كه اگر هر یك از طلاب كتب اربعه را بنویسد ، به دریافت یك جایزه از او نائل خواهد شد .

علامه با خود می اندیشید كه تدریس كتب اربعه و توجه به بعضی از دیگر كتابها چون " ارشاد مفید"، " قواعد علامه" و " صحیفه سجادیه" تنها این كتاب ها ، را از خطر نابودی نجات خواهد داد ، اما برای كتب دیگر چه باید كرد؟ اندیشه درباره هزاران كتاب شیعه كه در كوره های حمام یغماگران و فرهنگ كشان به خاكستر تبدیل شده بود و نیز صدها نسخه كوچك و بزرگ روایات كه از حوادث روزگار مصون مانده یا در كنج صندوقخانه ها پنهان شده بود و یا آنها را به نقاط دور دست دنیا كشیده بودند ، او را آزار می داد. از سوی دیگر تعصب خشك اهل سنت در نابودی ذخیره های گرانبهای تشیع و احتمال سقوط دولت صفویه به دست دو قدرت بزرگ شرق و غرب اهل تسنن و نفوذ قدرتمندانه صوفیان در دربار و جامعه ، و نقشه های آنان برای تحریف بسیاری از روایات، بی توجهی طلاب به كتب روایات و احادیث ، بیش از پیش آثار اهل بیت را در معرض خطر و نابودی قرار داده بود. از این رو وی  تلاش همه جانبه ای برای به دست آوردن آثار تشیع آغاز كرد به گونه ای كه در این تلاش وسیع دویست اصل( و منبع مكتوب) از اصول چهارصدگانه معتبر شیعه را به دست آورد و نفیس ترین كتابخانه تشیع را گرد آورد. حتی در زمانی كه به علامه خبر دادند كه نسخه كتاب " مدینه العلم" در یكی از كتابخانه های یمن به چشم خورده است ، علامه این مطلب را با شاه در میان گذاشت. شاه سفیرانی را با هدایای فراوان و گرانبها نزد پادشاه یمن روانه آن كشور كرد و از اوكتاب" مدینه العلم" را درخواست نمود اما به دلایل نامعلوم هیچ گاه آن كتاب به دست علامه نرسید. علامه در ادامه كارهای فكری- فرهنگی خود بسیاری از كتب گذشتگان را كه علما در مسائل  گوناگون نگاشته بودند احیا كرد وطلاب را به نسخه برداری از آنها تشویق و ترغیب نمود و كتابهایی كه غبار غربت آنها را فراگرفته و كسی آن را نمی شناخت و مطالعه نمی كرد با دستخط مباركش در زیر آن می نوشت كه این كتاب غریب مانده و كسی آن را نمی خواند.

محراب بحار

علامه مجلسی با خود چنین اندیشید كه باید گهرهای گرانبهای اهل بیت را كه از اطراف و اكناف جمع كرده است در قالب عنوانی زیبا به نام " بحار الانوار" بگنجاند تا نه تنها طلاب بلكه تمام شیعیان در این محراب به سوی قبله دلها یعنی كلام اهل بیت به نماز عشق بایستند و بدین وسیله راه  را از چاه و درست را از نادرست تشخیص دهند تا هر زمان هرمكتبی درباره هر مطلبی كلامی را از اهل بیت خواست شیعیان با انگشت اشاره محراب زیبای " بحار" را نشانه روند. از این رو دست به كاری عظیم زد و شروع به نگارش این دایره المعارف بزرگ تشیع كرد.

علامه مجلسی قدرت تصحیح روایات و احادیث را به خوبی دارا بود ، همان گونه كه این قدرت و ژرف نگری خود را در " مرآة العقول "  به نمایش گذارده است.

حضرت امام خمینی(ره) درباره بحارالانوار می فرماید:" بحار خزانه همه اخباری است كه به پیشوایان اسلام نسبت داده شده، چه درست و یا نادرست، درآن كتابهایی هست كه خود صاحب بحار آنها را درست نمی داند و او نخواسته كتاب علمی بنویسد تا كسی اشكال كند كه چرا این كتاب ها را فراهم كردی!"( كشف الاسرار، ص 319)

تالیفات

علامه، با توجه به نیازفرهنگی مردم زمان خود ، دست به تالیف كتابهای گوناگون می زد. زمانی احساس می كرد مردم به علم نجوم نیازمندند،  كتاب" اختیارات" را می نوشت و چون احساس می كرد جامعه به سوی جدا شدن ازخدا سوق داده می شود كتابی در تهذیب اخلاق چون" عین الحیاه" را می نگاشت. آثار فارسی او به سود دین و دنیای مردم  بود و زمینه هدایت آنان  را فراهم می ساخت. كمتر خانه ای از شیعیان بود كه از كتایهای وی در آن یافت نمی شد و مورد بهره وری قرار نمی گرفت.

كتابهای او چنان بود كه عرب و فارس، جاهل و عارف، مردان و زنان و حتی كودكان هم از آنها استفاده می كردند.

علامه مجلسی به غیر از دایره المعارف بزرگ تشیع ، " بحار الانوار" ، كتبی به قرار زیر نگاشته است:

1-  مرآة العقول فی شرح اخبارالرسول در شرح اصول كافی

2- ملاذ الاخبار فی شرح التهذیب

3- شرح اربعین

4- الوجیزة  فی الرجال

5- الفوائد الطریقه فی شرح الصحیفه السجادیه

6- رسالة الاوزان

7- المسائل الهندیه

8- رساله اعتقادات ( 750 سطر است و در یك شب نگاشته شده است)

9- رسالة فی الشكوك

تالیفات فارسی علامه عبارتند از:

1-  حق الیقین

2- عین الحیاه

3- حلیة المتقین

4- حیوة القلوب

5-  مشكوة الانوار

6-  جلاء العیون

7-  زاد المعاد

8- تحفه الزائر

9- مقیاس المصابیح

10- ربیع الاسابیع

11- رساله در شكوك

12- رساله دیات

13- رساله دراوقات

14- رساله در جفر

15- رساله در بهشت و دوزخ

16- رساله اختیارات ایام

17- ترجمه عهد نامه امیرالمومنین (ع) به مالك اشتر

18- مشكوه الانوار در آداب قرائت قرآن و دعا

19- شرح های دعای جوشن كبیر

20- رساله در رجعت

21- رساله درآداب نماز

22- رساله در زكوه و بیش از 30 رساله دیگر در مسائل مختلف و ترجمه دعاها و كتابهایی مختصر در عقاید واحكام.

مردی از فردا

علامه مجلسی قهرمان عرصه سیاست است اما به موجب كینه ورزی و عناد مستشرقان و روشنفكران غربزده ، همچنان مظلوم تاریخ سیاست است.

بزرگترین كارعلامه مجلسی درصحنه سیاست كه به نفع تشیع و مكتب آن ختم شد ، مبارزه با صوفیان بود. علامه مجلسی در دوایر دولتی و همچنین نظامهای مختلف اداری از قدرت آنها كاست . او در خصوص این گروه كه فقط در اصفهان بیست و یك تكیه و خانقاه و  زاویه داشند، در رساله اعتقادات می نویسد:" اینك من به طور اجمال برای شما می نویسم و بیان می كنم چیزهایی را كه برای خودم از اصول مذهب به وسیله اخبار كثیره متواتره ظاهر شده است ، تا گمراه نشوید و به خدعه ها و فریب ها و غرورهای صوفیه فریب داده نشوید و حجت خدا رابر شما تمام می كنم. "( اعتقادات علامه مجلسی، ص 32)

علامه علاوه بر مبارزه با صوفیان ، با كشیشان دربار، بیگانگان، نمایندگان موسسات و شركتهای غربی نیز مقابله می پرداخت. روزی به وی خبر دادند كه بت پرستان در شهر اصفهان در خانه ای بتی قرار داده اند و برای نیایش و پرستش آن بت به آن خانه می روند . علامه بعد از تحقیق و آگاه شدن از محل بت ، فتوای خراب كردن آن را صادر كرد.

پس از مرگ شاه سلیمان ، درباریان و خواجه سرایان، حسین میرزا( سلطان حسین) را كه مورد علاقه مریم بیگم عمه شاه بود بر تخت نشاندند.

شاه در وقت تاجگذاری به صوفیان اجازه نداد چنانچه مرسوم بود شمشیر را به كمر او ببندند و علامه مجلسی را پیش خواند و در خواست كرد كه این تشریفات را او انجام دهد.

علامه مجلسی در تالار آینه این مراسم را انجام داد. شاه رو به علامه كرد و گفت: به ازای این خدمت چه تقاضایی داری و چه پاداشی می طلبی؟

علامه شاه جوانی را می دید كه حتی در وقت تكیه زدن بر تخت سلطنت قادر به سوار شدن بر اسب نبود و وی را جوان تر و ساده اندیش تر از آن می دانست كه بتواند كشتی این سرزمین را به ساحل برساند. از این رو از شاه چیزی را خواست كه در ذهن هیچ یك از حاضران حتی علمای آن زمان نقش نبسته بود. چیزی را گفت كه عظمت روح بلند و دیدگاه وسیع سیاسی او را نشان داد. وی بر سه نكته تاكید ورزید ،  سه نكته ای كه ملت های بزرگ با آرمان های متعالی را به زانو در می آورد و غبار ذلت و خواری را بر چشمان می نشاند:

" فساد، تفرقه و بی تفاوتی نسل جوان"!

 پس رو به شاه كرد و گفت: "  تقاضا دارم شاه فرمانی صادركند و نوشیدن مسكرات، جنگ میان فرقه ها، همچنین كبوتربازی را نهی فرماید. " شاه با رضایت خاطر پذیرفت و فوری فرمانی را به همان مضمون صادر كرد.

" علامه همچنین او را ترغیب كرد كه فرمانی دیگر برای طرد صوفیان از شهر امضا كند." ( انقراض سلسله صفویه، ص 32)

این پیروزی بزرگی برای علامه مجلسی و سبب نجات ایران در آن وضعیت حساس بود كه در غرب عثمانی ها، در شرق ازبك ها، درجنوب شرقی گوركانی ها و در شمال روس ها و در جنوب شركت های هلندی و هند شرقی چشم طمع به آن دوخته بودند.

اما در این میان رشته خیانت از دست خواجه سرایان و درباریان كه به دنبال عیش و نوش و راحت طلبی بودند بیرون آمد و با توطئه مریم بیگم( عمه شاه) شاه را به دامان میخوارگی و لذت جویی سوق دادند و عملاً قدرت را از علامه مجلسی گرفتند و كشور رو به ضعف نهاد .  نكته مهمی كه در سیاست علامه مجلسی در دربار به چشم می خورد ، این است كه در زمان او هیچ برخوردی بین ایران و همسایگان اهل تسنن ایران از سوی شیعیان نشد و ایران در كمال آرامش به سر برد. اما هنگامی كه علامه مجلسی در 27 رمضان 1111 ق.  چشم از جهان فرو بست ، شمارش معكوس سقوط دولت صفویه آغاز شد و در همان سال ولایت قندهار سقوط كرد.

پیكر پاك علامه مجلسی در كنار مسجد جامع اصفهان و جنب مدفن پدر فرزانه اش ، ملا محمد تقی مجلسی ،به خاك سپرده شد و زیارتگاه شیعیان جهان گردید .

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 19:20 ] [ علی فتحی ] [ ]

شیخ فضل الله در سال 1259 هـ.ق در نور مازندران دیده به جهان گشود. پس از طی مراحل ابتدایی تحصیل، برای تكمیل دروس خود در اوایل جوانی به نجف اشرف رفت و در سال 1292 هـ.ق با مهاجرت به سامرا در زمره ی شاگردان درجه ی اول میرزای شیرازی، بزرگ مرد و قهرمان مبارزه با استعمار انگلستان در آمد و از محضر وی استفاده های فراوان برد. سرانجام نیز در سال 1300 هـ.ق جهت تبلیغ معارف اسلامی عازم ایران شد و در تهران اقامت گزید.

نیم نگاهی به اعترافات دشمنان شیخ، خالی از لطف نیست:

حاجی شیخ فضل الله اگر چند ماهی در عتبات توقف كند. شخص اول علمای اسلام خواهد گردید، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علمیّه و هم نكات ریاست را بهتر از دیگران دارا است

شیخ فضل الله مقام علمی اش بالاتر از سیّدین مسند نشین است، طلاب و بیشتر اهل منبر دور او را دارند (1)

متفكر مشروطیت مشروعه شیخ فضل الله نوری از علمای طراز اول است كه پایه اش را در اجتهاد اسلامی برتر از طباطبائی و بهبانی شناخته اند. (2)

رهبری و پیشتازی شیخ در نهضت مشروطه زبانزد خاص و عام است چنان كه دشمنان قسم خورده ی وی نیز به آن اذعان می كنند.

در اول ظهور مشروطیت حاج شیخ فضل الله با سایر روحانیون مشروطه خواه هم فكر و هم قدم بود و با این كه با عین الدوله صدراعظم وقت دوست بود، در مهاجرت به حضرت عبدالعظیم و قم شركت كرد و تا صدور فرمان مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی، كوچك ترین مخالفتی از او مشاهده نشد و  عین الدوله از حركت حاج شیخ فضل الله (مهاجرت به قم) بی اندازه ضعیف شد. حركت حاج شیخ فضل الله خیلی امر آقایان را قوت داد چه، مراتب علمیه ی او از دیگران بهتر و سلوكش نسبت به طلاب و اهل علم از دیگران خوش تر بود. و  پس از پیشرفت مشروطه و باز شدن مجلس، دیگران هر یكی بهره ای جسته به كنار رفتند ولی دو سید و حاج شیخ فضل الله همچنان بازماندند و چون مشروطه را پدید آورده ی خود می شماردند، از نگهبانی باز نمی ایستادند. ولی حاج شیخ فضل الله رواج شریعت را می طلبید (3)

این حقیقتی است كه با آغاز مخالفت شیخ شهید با مشروطه خواهان بسیاری از عالمان اسلامی نیز كه تا دیروز در راه استواری مشروطه با همه ی نیرو و توان مبارزه می كردند راه خود را از عناصری كه خود را آزادی خواه و مشروطه خواه می خواندند جدا كردند و به مخالفت با آنان برخاستند تا آنجا كه بنا بر نوشته ی كسروی از عالمان اسلامی هیچ كس نماند در میان مشروطه خواهان، مگر آنان كه به یكباره از پیشه ی ملائی و درآمد و شكوه آن چشم پوشیدند (4)

آری شیخ از نخستین عالمان اسلامی آن دوران بود كه به نقشه ی استعمار در جهت اسلام زدایی و جایگزین ساختن حكومت لائیك تحت پوشش مشروطه و قانون اساسی پی برد و سعی كرد تا اجازه ندهد ملی گرایی به جای اسلام گرایی بنشیند و به نام آزادی و دموكراسی، بی بند و باری غربی در جامعه ی اسلامی ایران حاكم شود. چنانكه كسروی نیز به آن اشاره می كند  چنانكه گفتیم چون پیشگامان جنبش، ملایان بودند  تا دیری سخن از شریعت و رواج آن می رفت و انبوهی از مردم می پنداشتند كه آنچه خواسته می شود همین است. سپس كم كم گفتگو از كشور و توده و میهن دوستی و این گونه چیزها به میان آمد و گوش ها به آن آشنا گردید و بدین سان یك خواست دیگری پیدا شد كه آزادی خواهان میانه ی آن و این، دو دل گردیدند و خود ناسازگاری این درخواست بود كه آزادی خواهان و ملایان را از هم جدا می گردانید چیزی كه هست آزادی خواهان درخواست خود را كه كوشیدن به پیشرفت كشور و توده باشد، راه روشنی در پیش نمی داشتند و هر گامی را به پیروی از اروپا بر می داشتند.

علت مخالفت شیخ با مشروطه را از كلام خود شیخ بشنویم.

و بعد همین كه مذاكرات مجلس شروع شد و عناوین دایر به اصل مشروطیت و حدود آن در میان آمد از اثناء نطق ها و لوایح و جراید، اموری به ظهور رسید كه هیچ كس منتظر نبود و زایدالوصف مایه ی وحشت و حیرت رؤسای روحانی و ائمه جماعت و قاطبه مقدسین و متدینین شد؛ از آن جمله در منشور سلطانی كه نوشته بود مجلس شورای ملی اسلامی دادیم لفظ اسلامی گم شد و رفت كه رفت  و دیگر در موقع اصرار دستخط مشروطیت از اعلیحضرت اقدس شاهنشاه  در حضور هزار نفس بلكه بیشتر صریحاً گفتند: ما مشروعه نمی خواهیم  و در فرازی دیگر آمده است:

شما كه بهتر می دانید كه دین اسلام اكمل ادیان و اتم شرایع است و این دین دنیا را به عدل و شورا گرفت آیا چه افتاده است كه امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلستان بیاید .

من آن مجلس شورای ملی را می خواهم كه عموم مسلمانان آن را می خواهند به این معنی كه البته عموم مسلمانان مجلسی می خواهند كه اساسش بر اسلامیت باشد و برخلاف قرآن و برخلاف شریعت محمدی(ص) و برخلاف مذهب مقدس جعفری، قانونی نگذارند. من هم چنین مجلسی می خواهم.

 


در بررسی میان گفتارها و نوشتارهای شهید در می یابیم كه:

1- شیخ فضل الله از نخستین كسانی بود كه علیه استبداد قیام، و همراه دیگر رهبران مشروطه به قم مهاجرت كرد و تا حصول نتیجه از اقدام خود صرف نظر نكرد.

2- شهید، خود، از آرزومندان حكومت عدل بود چنانچه در پیامش آمده است:

خدا گواه است كسی ضدیّت با عدل ندارد و چه شده است كسی كه اول، مقدّم در این امور بوده است، اقدام بر ضدیّت یا تخریب این اساس مقدس مَعْدِلَتْ را قصد كند كه نه عقلاً و نه شرعاً جایز، بلكه حرام است. مقصود تطبیق این مجلس است با قانون محمدی (ص)

3- آغاز مبارزه ی شیخ با عناصر مشروطه خواه به هنگام تصویب متمم قانون اساسی بروز كرد.

4- آنچه روشنفكران، از جامعه ی آن روز می خواستند ریشه كن كردن ظلم و برقراری حكومت مردمی نبود. بلكه می خواستند ریشه ی اسلام را از بیخ و بن بركنند و حكومت لائیك را در جامعه برقرار سازند. آنان در جهت هدفی كه داشتند شیخ فضل الله را به دار كشیدند، باند سید حسن تقی زاده ی روشنفكر اقدام به ترور بهبهانی كرد و از سید محمد طباطبائی خواستند تا در سیاست دخالت نكند وگرنه به سرنوشت بهبهانی دچار خواهد شد. این همه نشانه ی انحراف نهضت مشروطه از مسیر اصلی و با وجود مجلس، حاكمیت بی قانونی در كشور بود.

5- انگیزه ی شیخ از بست نشینی، مبارزه با اسلام زدایی و غربزدگی بود و بر آن بود تا از حكومت دیكتاتوری تحت لوای مشروطه جلوگیری كند و در این راه جان خویش را فدا كرد.

6- انگلستان كه از حركت شیخ، سخت به وحشت افتاده بود دست به جوسازی علیه وی زد و حداقل توفیقی كه به دست آورد، مردم آن روز را از دریافت رهنمودهای وی بی بهره ساخت و اسارت پنجاه سال سلطنت دودمان پهلوی را برای ملت ایران به ارمغان آورد.

7- انگلستان و روشنفكرهای تحت فرمانش اقدام به جعل تلگراف از نجف كردند كه شیخ  توسط علما تكفیر شده بود؛ جعلی بودن این تكفیر، خود، پرده از حقایق بر می دارد.

در تلگرافی كه نقل می كنند و نویسندگان می نویسند آمده است:

حجت الاسلام بهبهانی، طباطبائی، تلگراف ثانی و اصل، نوری چون مخل آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام است.

(محمد حسین نجل میرزا خلیل، محمد كاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی)

 و از سوی دیگر نقل كرده اند كه شیخ نیز در جهت مقابله، چنین گفته است:

شیخ فضل الله تكفیر كرده است حجج اسلامیه عتبات عالیات را واز جناب حاج میرزا حسین و جناب آخوند ملاكاظم و آقای شیخ عبدالله مازندرانی بد می گوید و آنها را تكفیر كرده است.

دلایل جعلی بودن این تلگراف و آن ادعاها بسیار واضح است چون:

1- سازنده ی تلگراف آن قدر بی سواد بوده كه نمی دانسته در خطاب به دو تن از علما عنوان حجت الاسلام، نادرست است.

2- اعلام "تصرفش در امور حرام" درباره ی یك مجتهدی كه از نظر علمی همطراز آنهاست نافذ نیست و مشكل را حل نمی كند.

3- اگر چنین چیزی صحت داشت، انگلستان و هوادارانش آن چنان طبل رسوایی شیخ را به صدا در می آوردند كه صدایش تمام عالم را پر می كرد.

4- اگر این تلگراف از سوی علمای نجف صادر شده بود، بی تردید سید كاظم یزدی كه اعلم علمای آن روز نجف بود و موضع همسانی با شیخ داشت در برابر آن سكوت نمی كرد و واكنش تندی از خود نشان می داد.

5- علمای اسلامی وارسته تر از آن هستند كه از روی مخالفت یا موافقت با مشروطه یكدیگر را تكفیر كنند.

در جریان مشروطه علمای ایران و نجف چه آنان كه در راه برقراری مشروطه تا آخرین نفس ایستادند و چه آنان كه در برابر قانونگذاری مجلس شورای ملی به مخالفت برخاستند و شعار مشروطه ی مشروعه را سر دادند و چه آنان كه از آغاز، نسبت به این حركت روی خوش نشان ندادند، همگی یك هدف را دنبال می كردند و آن برقراری عدالت و قانون در چارچوب قوانین اسلامی بود، اما برخی از آنان چون شیخ فضل الله به سبب تیزهوشی و ژرف نگری ویژه ی خود زود دریافتند كه دست های مرموز نامرئی در راه ریشه كن ساختن اسلام و كنار زدن عالمان اسلامی به كار افتاده است و علمای ما اگر چنانچه از یك حكومت جور حمایت كنند در واقع پیشگیری از خطر كفر و الحاد كه نابود كننده ی اسلام است، می كنند.

به طور مثال شیخ فضل الله در حضور محمدعلی شاه، درست در شرایطی كه مجلس به توپ بسته شده و مشروطه خواهان سركوب شده اند و مردم كوچه و بازار به مشروطه بد می گفتند و به خیال شاه، مشروطه در باغشاه ذبح شده است، می گوید:

"مشروطه خوب لفظی است، شاه دستخط مشروطیت را دادند، شاه مرحوم دستخط داده اند، مشروطه باید باشد ولی مشروطه ی مشروعه و مجلس محدود، نه هرج و مرج."

به هر حال ایستادگی شیخ تا پای چوبه ی دار و شهادتش، گویای بسیاری  از ابهامات و یاوه سرایی های مخالفین وی به اصطلاح روشنفكران مترقی است.

 


شیخ فضل الله كه در هجرت علما به قم نقش مؤثر و سازنده ای داشت، تا تسلیم شدن شاه و دولت دست از تحصن برنداشت و تا هنگامی كه فرمان مشروطه صادر شد، خیلی محكم و جدی  در راه اعتلای مشروطه گام برداشت. زمانی كه مشاهده كرده در مجلس انحراف وجود دارد و نقشه ی طرد اسلام و جایگزینی غرب را در سر دارند به مخالفت برخاست.

شیخ برای این كه صدای خود را به مردم برساند در سوم تیرماه 1286 به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شد. در این هجرت حدود 500 نفر او را همراهی كردند، او مشروطه ی مشروعه را در اینجا مطرح نمود.

شیخ فضل الله در دوران استبداد صغیر، همچنان به مخالفت خود با مشروطه ادامه می داد. او در نهم دی ماه 1287 توسط شخصی به نام كریم دواتگر كه از سوی دشمنان شیخ، اجیر شده بود، مورد سوء قصد قرار گرفت ولیكن ضارب موفق نشد كه شیخ را از بین ببرد. و شیخ پس از مدتی ضارب خود را مورد عطوفت اسلامی قرار داد و بخشید.

پس از فتح تهران به دست مشروطه خواهان و سرنگونی حكومت استبداد محمدعلی شاه، به دلیل انحرافات زیادی كه در میان آنان وجود داشت و دست های خارجی كه آنها را هدایت می كرد، منزل شیخ فضل الله نوری را كه از رهبران اصلی مشروطیت و از نخستین قیام كنندگان برای ایجاد عدل و برچیدن بساط ظلم بود محاصره كردند.

تاریخ نویسان، مواردی را كه در خانه شیخ گذشت چنین نوشته اند:

" یك نفر از سفارت روس وارد شد و با حاج شیخ مذاكره و او را دعوت به سفارتخانه نمود، حاج شیخ جواب داد: مسلمان نباید پناهنده ی كفر شود، آن هم مثل من. بعد آن شخص اظهار كرد كه اگر حاضر نمی شوید بیایید بیرق را بالای سر در خانه نصب نمایید و بیرق را نشان داد و اجازه خواست سر در عمارت قرار دهند، در این قسمت هم حاج شیخ فضل الله جواب داد: كه اسلام زیر بیرق كفر نخواهند رفت. آن شخص گفت: برای شما خطر جانی خواهد داشت. جواب دادند: زهی شرافت و آرزومندم."

شیخ كه می توانست همچون محمدعلی شاه و بسیاری از رجال به سفارتخانه ای پناهنده شود و جان خود را حفظ كند، ترجیح داد تا در منزل بماند و زیر بار ننگ نرود در حالی كه حق با او بود

 وقتی اطرافیان به او پیشنهاد كردند كه در خانه ای پنهان شود و مخفیانه به عتبات برود گفت(5):

"اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم، اسلام رسوا خواهد شد."

 او در مقابل پیشنهاد دیگری كه خواستند به سفارتی پناهنده شود با خونسردی پرچم خارجی را كه برایش فرستاده بودند را نشان داد و فرمود:

"این را فرستاده اند كه من بالای خانه ام بزنم و در امان باشم. اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را برای اسلام سفید كرده ام حالا بیایم و بروم زیر بیرق كفر؟"

پس از این گفتگوها شیخ همه ی اطرافیان را مرخص كرد تا مبادا به آنها آسیبی برسد. در 8 مرداد 1288 وی را دستگیر و با درشكه به اداره ی نظمیه بردند و زندانی كردند. حكم اعدام از قبل توسط انگلیسی ها صادر شده بود، اما برای صحنه سازی سه روز او را نگاه داشتند و سپس او را توسط شیخ ابراهیم زنجانی، روحانی نمایی بی سواد و لامذهب و چند نفر از ایادی انگلیس، حدود یك ساعتی بازجویی كردند. در این بازجویی شیخ به زنجانی گفت:

"تو كوچك تر از آنی كه مرا محاكمه بكنی." و مجدداً گفت:

"عالم را با جاهل بحثی نیست."

او را در روز میلاد حضرت علی(ع) به كاخ گلستان بردند و بار دیگر به بازجویی پرداختند. شیخ در جلسه ی دادگاه برخاست و خطاب به یپرم خان ارمنی گفت:

"مشروطه تا ابدالدهر حرام خواهد بود، مؤسسین این مشروطه، همه لامذهبین صرف هستند و مردم را فریب داده اند."

 


جالب این جاست كه وقتی محاكمه صورت می گرفت، در بیرون مشغول آماده سازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی كه می خواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه ی خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی كردند. وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان كرد و گفت: "افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد"(6) و حدود یك ساعت و نیم به غروب روز سیزده رجب 1327 قمری بود. وقتی به پایه ی دار نزدیك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی كنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت كرد و فرمود:

"خدایا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه باید بگویم به این مردم گفتم" خدایا تو خودت شاهد باش كه من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد كردم، گفتند قوطی سیگارش بود.

 خدایا تو خودت شاهد باش كه در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم كه مؤسس این اساس لامذهبین هستند كه مردم  را فریب داده اند" این اساس مخالف اسلام است. محاكمه ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله(ص)" آن گاه عمامه را از سر برداشته و فرمود:

"از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت." (7)

در آستانه ی اعدام یكی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد كه شما این مشروطه را امضا كنید و خود را از كشتن برهانید و او در جواب فرمود: "دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند: فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم كرد"

طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیكر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شیخ كف می زدند و شادی می كردند. و چه بی احترامی هایی كه به جنازه ی شیخ نكردند.

 


خانواده ی وی، جنازه ی شیخ را مخفیانه به منزل بردند و در اتاقی در حالی كه غسل و كفن شده بود گذاشتند و آن را تیغه كردند و برای این كه كسی بویی نبرد مراسمی ظاهری گرفتند و جنازه ای غیر واقعی را در قبرستان دفن كردند و صورت قبری برای آن ساختند. پس از هیجده ماه كه مردم كم كم با خبر شده بودند، می آمدند و پشت دیوار فاتحه می خواندندو می رفتند. احتمال خطر از هر سو می رفت، جنازه ی مطهر شیخ را بدون آن كه كم ترین آسیبی دیده باشد از آن اتاق در آورده و مخفیانه به قم انتقال دادند. سپس در مقبره ای كه قبلاً در صحن مطهر تدارك دیده بود، دفن كردند.

عاش سعیداً و مات سعیداً.

استعمار انگلیس، از شهادت شیخ بهره های فراوان برد. در واقع به تمامی مقاصد خود بدون هیچ مخالفت اساسی جامه ی عمل پوشاند كه همان دوران طولانی سیطره ی جباران بر این مرز و بوم بود كه با انقلاب اسلامی این رشته، گسیخته شد. استعمار با حذف كلمه اسلامی از مجلس  و مشروعه از مشروطه كه از شعارهای شهید شیخ فضل الله نوری بود، كم كم قید دین و اسلام را از قوانین مدونه زدود و روح ملی گرایی را به جای اسلام خواهی و دینداری نشاند و به هدف خود رسید.

 


با شهادت شیخ فضل الله مراجع نجف به این قطعیت رسیدند كه مشروطه از مسیر خود منحرف شده است، از آن تبرّی جستند. تا آن جا كه بزرگ ترین مرجع تقلید عصر، آیت الله آخوند خراسانی، تصمیم گرفت شخصاً به تهران بیاید و از نزدیك مشروطه خواهان را ببیند تا در صورت علم به این كه بیگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه كرده اند، طی فتوایی آن را به كلی تحریم كند، اما قبل از حركت، در دهم ذی حجه 1329 یعنی 16 ماه پس از دار زدن شیخ فضل الله، شبانه او را در همان نجف اشرف به طرز مرموزی مسموم كردند.

پس از مدتی در 24 تیر 1289 شمسی قریب یك سال پس از شهادت شیخ، یكی دیگر از سران روحانی مشروطه یعنی سید عبدالله بهبهانی را به دستور همان مجاهدینی كه شیخ را به شهادت رسانده بودند، به جرم مخالفت با قوانین ضد اسلامی كه در مجلس به تصویب می رسید و جلوگیری از رشد فرهنگ غرب در منزلش، به شهادت رساندند و سید محمد طباطبایی را نیز تهدید به مرگ كرده و از گردونه خارج ساختند.

 


در وصف خصایل و فضایل شیخ، سخن های بسیاری گفته شده و علامه امینی صاحب الغدیر در كتاب شهداء الفضیله می نویسد:

" تا دسته ای از تبهكاران او را كه دشمن زشتكاری و فریب و كفر بود، مانع خویش یافتند و او را به دار آویختند و شهید دست ظلم و تجاوز گشت، قربانی راه تبلیغ دین، شهید راه خدا، شهید مبارزه با زشتی و تباهی و فریب؛ شد"

زنده یاد جلال آل احمد در كتاب خدمت و خیانت روشنفكران می نویسد:

" از آن روز بود كه نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم كه به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال كشمكش بر بام سرای این مملكت افراشته شد"

امام خمینی" قدس سره"

در سخنرانی های بسیاری از شیخ فضل الله نام برده و از او به عنوان سمبل مبارزه علیه استعمار یاد كرده است. ایشان در جمع مردم قم می فرماید:"لكن راجع به همین مشروطه و این كه مرحوم شیخ فضل الله رحمة الله ایستاد كه "مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد." در همان وقت كه ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسی هم از كوشش ایشان بود. مخالفین و خارجی هایی كه قدرتی را در روحانیت می دیدند كاری كردند كه برای شیخ فضل الله مجاهد مجتهد و دارای مقامات عالیه یك دادگاه درست كردند و یك نفر منحرف روحانی نما، او را محاكمه كرد و در میدان توپخانه، شیخ فضل الله را در حضور جمعیت به دار كشیدند."(8)

و در جای دیگر می فرماید:

"جرم شیخ فضل الله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل الله این بود كه قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود كه احكام قصاص غیر انسانی نیست. انسانی است او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می كنید." (9)

و در جای دیگر می فرمایند:

"آنها جوسازی كردند به طوری كه مثل مرحوم آقا شیخ فضل الله را كه آن وقت یك آدم شاخص و مورد قبول بود همچو جوسازی كردند كه در میدان، علنی ایشان را به دار زدند و پای آن هم كف زدند و این نقشه ای بود برای این كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد مشروطه دیگر نتوانست یك مشروطه ای باشد كه علمای نجف می خواستند. قضیه مرحوم آقا شیخ فضل الله را در نجف هم یكجور بدی منعكس كردند كه آن جا هم صدایی از آن در نیامد. این جوی كه در ایران ساختند و سایر جاها این جو اسباب این شد كه مرحوم آقا شیخ فضل الله را با دست بعضی از روحانیون خود ایران محكوم كردند و بعد او را آوردند و به دار كشیدند و پای آن هم كف زدند و شكست دادند اسلام را در آن وقت و مردم غفلت داشتند از این عمل حتی علما هم غفلت داشتند"(10)

از شیخ شهید دو اثر گرانبها از مجموعه آثارش به یادگار مانده است:

1- الصحف المهدویه.

2- تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل.

علامه ی امینی در مقام علمی او می گوید: "از اكابر مجتهدین و فقهای امامیه و بزرگ ترین رهبر مذهبی پایتخت كه فضل و دانش از اطراف و جوانبش موج می زد و بر لا به لای سخنان و سطور نگارشاتش می ریخت.�

پی نوشتها:

1- شهدای روحانیت شیعه در یكصد ساله اخیر ، علی ربانی خلخالی، جلد اول ، ص 115.

2 و 3- ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران ، ج 1 -  429.

4- تاریخ مشروطه ی ایران ، احمد كسروی.

5- شهدای روحانیت شیعه در یكصد ساله اخیر ، علی ربانی خلخالی ، جلد اول ، ص 116.

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 19:16 ] [ علی فتحی ] [ ]

باقر خان سالار ملی

 


باقر خان، مشهور به سالار ملّی، از مبارزان جنبش مشروطه ‌است. او، فرزند حاج رضا بنا، در سال 1240 شمسی در محله خیابان تبریز زاده شد. او قبل از مشروطیت بنّا بود. پس از مشروطیت مجاهد شد.
باقر خان سالار ملی
ریاست مجاهدین محله خیابان تبریز (خیابان یکی از محلات قدیمی تبریز است مشتمل بر بخش‌های واقع در جنوب رودخانه آجی در شرق شهر که تا جنوب شرقی نیز می‌رسید) به دست او افتاد. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ایالتی مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتی که تبریز را در محاصره داشت جنگ کرد. اما پس از اوّلین شکست که از قشون دولتی خورد، سست شده در صدد تسلیم برآمد. تا کار ستّارخان که در امیرخیز، محله دیگر تبریز، با دولتیان جنگ می‌کرد قوت گرفت، وی نیز سستی را از خود دور ساخته بار دیگر به جنگ با قشون دولتی پرداخت. در اثر همکاری او با ستّارخان کار مشروطه‌طلبان پیشرفت کرد و تبریز از فشار محاصره راحت شد. انجمن ایالتی تبریز باقرخان را به لقب سالار ملی ملقب ساخت، و از او تقدیر کرد و آوازه اشتهارش در سراسر ایران پیچید.

با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود . در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند.

در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد : اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی . باقرخان هم گفت : حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود . ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت : بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید.

پس از کودتای محمدعلی شاه قاجار بر ضدّ نظام مشروطه در جمادی الاولی 1326 و شکست مشروطه خواهان در تهران ، تبریز به حمایت از مشروطیت برخاست و مرکز مقاومت مشروطه خواهان از تهران به تبریز انتقال یافت . محمدعلی شاه که به سابقه و تجربه می دانست که اگر مقاومت تبریزیان درهم شکسته نشود دامنة نهضت گسترش می یابد و سلطنتش را واژگون می کند، بیدرنگ دست به کار شد و سپاه مجهّزی برای سرکوبی تبریزیان گسیل داشت .

با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود . در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند

مشروطه خواهان تبریز که خود را در خطر دیدند، ستارخان و باقرخان را که در رأس مجاهدان مسلّح برای دفاع و حمایت از مشروطه خواهان و محافظت از نمایندگان و مجلس شورای ملّی عازم تهران بودند، با شتاب از بیرون شهر به تبریز فرا خواندند و مراکزی را که در تصرف داشتند به دست این دو سپردند. محمدعلی شاه عبدالمجیدمیرزا عین الدوله را که مردی سرسخت و مستبد از خاندان سلطنت و فطرتاً مخالف اعطای آزادی به ملت بود به سمتِ والیگری آذربایجان و فرماندهی کل اردوی اعزامی منصوب کرد و حاج مهدیقلی خان هدایت (مخبرالسلطنه ) را که در میان مردم تبریز وجهه و اعتبار داشت و دوستی او را با مشروطه خواهان خوش نداشت از حکومت آذربایجان برداشت . مخبرالسلطنه از راه قفقاز عازم اروپا شد و پس از خروج او ارگ دولتی در تبریز به دست مجاهدان افتاد و اینان با استفاده از ذخایر قورخانة دولتی ، خود را مسلّح و برای رویارویی با قشون اعزامی مجهّز ساختند .

در ضمن این مدت انتظار، با ستارخان و باقرخان و انجمن تبریز به مذاکره پرداخت تا شاید تبریز را بدون جنگ بگشاید، اما مذاکرات به نتیجه ای نرسید. قوای دولتی شهر تبریز را محاصره کردند. نیروهای خواهان استبداد به سرکردگی شکراللّه خان شجاع نظام مرندی که خود نیز تیرانداز ماهری بود نقاط مرتفعِ حوالی رودخانه را تصرف و سنگربندی کردند و تیراندازی را آغاز نهادند. نیروهای مشروطه خواه به رهبری باقرخان در نواحی جنوب رودخانه مستقر شدند و به حملات پاسخ دادند. محاصرة تبریز و زد و خورد میان دو طرف یازده ماه طول کشید تا سرانجام تبریزیان حملات قوای دولتی را دفع و آنها را ناگزیر به عقب نشینی کردند. باقرخان در تمام این مدت گذشته از فرماندهی قوای مجاهد دوش به دوش مردم می جنگید. محمدعلی شاه وقتی که از شکستن مقاومت تبریزیان ناامید شد، به رؤسای ایلات آذربایجان دستور داد تا با ایجاد قحط و غلای مصنوعی مقاومت مردم شهر را در هم بشکنند.

راه تبریز به جلفا که تنها راهی بود که باز مانده بود بسته شد. آذوقه به شهر نرسید و پس از چهارماه محاصره ، دکانها یکی پس از دیگری بسته شد و مردم فقیر و گرسنه دسته دسته از پای درآمدند. با این وصف تبریزیان روحیة مقاومت را از دست ندادند؛ اما وجود اتباع بیگانه در تبریز که اکثر آنها را روسها تشکیل می دادند به دولتهای متبوع آنها اجازه می داد تا به بهانة حفظ جان اتباع خود دست به عمل بزنند. روسیه و انگلیس که پس از قرارداد 1325/1907 هر کدام قسمتی از خاک ایران را عملاً در اختیار داشتند، توافق کردند که قوای نظامی روسیه وارد خاک ایران شود و راه رسیدن آذوقه به تبریز را باز کند. قوای روس تبریز را تصرّف کرد و جبهة مشروطه خواهان را از هم پاشید.

طرفداران باقرخان پراکنده شدند و خود او به خانة میرهاشم خان یکی از دوستانش پناه برد .

باقرخان سالار ملی

در این کشاکشها مجاهدان مشروطه خواه گیلان و اصفهان به سوی تهران پیشروی کردند، در قریة بادامک به هم پیوستند و در 23 جمادی الاخر 1327 وارد تهران شدند و پس از جنگهای خیابانی و تصرف مراکز دولتی به حکومت سیزده ماهة استبداد صغیر و به سلطنت خودکامة محمدعلی شاه پایان دادند و حکومت موقت ، را برقرار کردند. یکی از نخستین اقدامات حکومت موقت انتصاب مجدد مخبرالسلطنه به والیگری آذربایجان بود، اما پیش از آنکه مخبرالسلطنه هدایت از برلین به تبریز برسد، ستارخان و باقرخان به افراد مسلّح خود پیوسته بودند. مخبرالسلطنه از همان بدو ورود به تبریز از روسها خواست شهر را از قوای نظامی خود تخلیه کنند، اما روسها حضور افراد مسلح ستارخان و باقرخان را بهانه کردند و به درخواست والی ترتیب اثر ندادند. به گزارش کاردار انگلیس در پطرزبورگ ، روسها از حضور ستارخان و باقرخان در تبریز ناراضی بودند وبه عقیدة آلکساندر ایزولسکی وزیر خارجة وقت روسیه ، ستارخان و باقرخان حکومتی در داخل حکومت آذربایجان تشکیل داده بودند و فداییانشان به اسم پلیس از اهالی پول می گرفتند و جماعتی از مردم را بر ضد حضور قوای روسیه در تبریز تحریک می کردند.

مخبرالسلطنه در مأموریت اولش به تبریز ستارخان و باقرخان را به عنوان کدخدایان محلات امیرخیز و خیابان می شناخته است ، ولی این بار پس از تحولاتی که شهر تبریز و تبریزیان از سرگذرانده بودند با شرایطی متفاوت از گذشته روبرو شده است .

روسها برای بیرون کردن ستارخان و باقرخان از تبریز فشار سیاسی خود را تشدید کردند. مخبرالسلطنه هم با بیرون رفتن این دو از تبریز موافق بود به دلیل اینکه از دستورهای دولت اطاعت نمی کردند. در هرحال هر دو مخالفانی داشتند و حتی در روزنامة شمسِ استانبول و حبل المتین کلکته انتقادهایی از آنان چاپ شده بود. چون حضور این دو در تبریز، با توجه به فداییان مسلحی که در اختیار داشتند، شهر را در حالت اغتشاش و نگرانی دایم نگاه می داشت و بهانه به دست روسها می داد، دولت مرکزی ظاهراً به تلقین مخبرالسلطنه از آنها دعوت کرد تا به تهران بروند، اما آنها دعوت را نپذیرفتند. آزادیخواهان تهران و آذربایجان که از عواقب حضور این دو در تبریز بیمناک بودند از آخوند ملامحمد کاظم خراسانی *

خواستند که ستارخان و باقرخان را تشویق به رفتن به تهران کند و این دو به اطاعت از نظر آخوندِ خراسانی ، مرجع تقلید شیعیان ، در رأس فداییانِ مسلح خود عازم تهران شدند. در شهرهای سرِ راه با استقبالهای گرم و پر شور روبرو شدند و در ربیع الاول 1328 در میان استقبال وسیع مردم وارد تهران شدند.

مخبرالسلطنه در مأموریت اولش به تبریز ستارخان و باقرخان را به عنوان کدخدایان محلات امیرخیز و خیابان می شناخته است ، ولی این بار پس از تحولاتی که شهر تبریز و تبریزیان از سرگذرانده بودند با شرایطی متفاوت از گذشته روبرو شده است

ملکزاده به نقل از سردار ظفر بختیاری می نویسد: «استقبالی که مردم تهران از این دو قهرمان مدافع تبریز کردند تا این زمان از هیچ پادشاهی به عمل نیامده بود» ستارخان و باقرخان از طرف هیئت دولت رسماً در باغ شاه پذیرایی شدند و در کاخ گلستان با احمدشاه خردسال و عضدالملک نایب السلطنه دیدار کردند و در باغ اتابک (مقر کنونی سفارت شوروی در تهران ) که از جانب دولت به عنوان اقامتگاه رسمی ایشان تعیین شده بود اقامت گزیدند. پس از سقوط مشروطة اول و استقرار استبداد صغیر، مبارزانی که آزادی و مشروطیت را اعاده و تهران را پیروزمندانه فتح کردند، مدعی بودند که انقلاب دیگری رخ داده است و رهبران مشروطة اول در تکوین و توفیق آن سهمی نداشته اند و خواهان آن بودند که رهبری حکومت به دست زعمای جوان و انقلابی نهضت اخیر باشد. اختلاف عمیق این دسته با کسانی که در لباس مشروطه خواهی به منصب و مقام رسیده بودند از علل اصلی پیدایش جمعیت سیاسی اعتدالیون * و حزب دموکرات * بود. اعتدالیون طرفدار حفظ ارزشهای سنّتی و معتقدات مذهبی و دموکراتها خواستار دگرگونی عمیق در جامعه بودند و از لحاظ سیاسی بشدّت با یکدیگر مخالفت داشتند. پس از آنکه ستارخان و باقرخان در تهران مستقر شدند، اعتدالیون که در کمین کوبیدن دموکراتها بودند، این دو را که با نیرنگهای سیاسیون حرفه ای آشنایی نداشتند به سوی خود کشاندند و به آنها القا کردند که دموکراتها هرج و مرج طلب و لامذهب اند و می خواهند اساس جامعة سنتی را به هم بزنند. به این ترتیب ستارخان و باقرخان به معرکة برخوردهای سیاسی اعتدالیون و دموکراتها کشیده شدند. در ماه رجب 1328 چهار مرد مسلّح ، از دست پروردگان حیدرعمواوغلی ، وارد منزل سید عبداللّه بهبهانی * شدند و این روحانی هفتاد ساله را که به لحاظ قدرت و نفوذ وسیعش مانع عمدة پیشرفت مقاصد خود می دانستند با گلوله از پای درآوردند. چند روز بعد مریدان بهبهانی دو تن از دموکراتها را که فکر می کردند در قضیة قتل وی دست داشته اند در چهار راه مخبرالدوله به قتل رساندند. مجاهدان مسلّح که حدوداً هزار نفر تخمین زده می شدند، بلاتکلیف در پایتخت به سر می بردند و مخلّ امنیت شهر بودند.

باقرخان سالار ملی

دولت روس که هرگز دل خوشی از آنها نداشت به عنوان حفظ جان اتباع و حراست از مؤسسات تجاری روسی در تهران ، دولت ایران را به آوردن قوای نظامیِ خود به پایتخت تهدید کرد. دولت برای خلع سلاح همة مجاهدان ، از جمله همراهان ستارخان و باقرخان ، قانونی را از تصویب مجلس گذراند و فوراً به اجرا گذاشت و ضمن اعلانی به حاملان اسلحة غیرمجاز چهل و هشت ساعت فرصت داد که سلاحهای خود را تحویل دهند. مجاهدان مسلح به دو دسته تقسیم شدند: دسته ای که بنا به معروف در قتل بهبهانی دست داشتند و دستة دیگری که مجازات قاتلان او را می خواستند و ستارخان و باقرخان در رأس آنها بودند. عده ای از نمایندگان آذربایجان با ستارخان و باقرخان گفتگو کردند و سپس به همراه سایر رؤسای مجاهدان در مجلس شورای ملی حاضر شدند و در جلسه ای که قریب هفت ساعت طول کشید قانعشان کردند که صلاح مجاهدان در تسلیم اسلحه به دولت است و «آنها نیز نظر مجلس را قبول و سوگند یاد کردند که در مقابل اوامر دولت نافرمانی ننمایند»نمایندة ستارخان و باقرخان با هیئت وزیران گفتگو کرد و موافقت شد که مجاهدان سلاحهایشان را تحویل دهند و دولت حقوق معوق آنان را بپردازد. قراین حاکی از آن است که ستارخان و باقرخان برای تحویل سلاحها دودل و مجاهدان از این کار ناخشنود بودند، زیرا حضور دسته های مسلّح یفرم خان و سردار اسعد و حیدر عمواوغلی در تهران که هنوز خلع سلاح نشده بودند در تصمیم آنها تزلزل ایجاد می کرد. با این وصف به دستور ستارخان شروع به گرفتن تفنگ از مجاهدان کردند، ولی هنوز چند تفنگ جمع آوری نشده بود که ناگهان دو تن از کارکنان سفارت عثمانی به نام جمال بیگ و جمیل بیگ وارد باغ اتابک شدند و با ایراد سخنرانی مجاهدان را به تحویل ندادن تفنگها تحریک کردند. مجاهدان از دستور رؤسای خود سرپیچی و از دادن تفنگها امتناع کردند. ستارخان از مشاهدة این وضع منقلب شد. باقرخان هم یا نخواست حرفی بزند یا کسی به حرفش گوش نداد. پس از پایان گرفتن مهلت چهل و هشت ساعتة دولت ، در بعد از ظهر هفتم شعبان 1328 تیراندازی آغاز شد. نیروهای دولتی مرکب از هزار سرباز بختیاری به فرماندهی جعفر قلی خان سردار بهادر و پانصد جنگندة ارمنی و مسلمان به فرماندهی یفرم خان ارمنی باغ اتابک را محاصره کردند. پس از چهار ساعت زد و خورد قوای دولتی درِ باغ را آتش زدند و وارد شدند و مجاهدان که در خود یارای مقاومت نمی دیدند تسلیم شدند.باقرخان این حادثه را به سردار بهادر اطلاع داد و از او امان خواست . پس از فرونشستن غائله ، دولت لایحه ای به تصویب مجلس رساند و به موجب آن برای ستارخان ماهی چهارصد تومان و برای باقرخان ماهی سیصدتومان مواجب تعیین کرد که تا آخر عمر به آنها پرداخت شود.

ستارخان چهارسال پس از این واقعه در 28 ذی الحجة 1332 درگذشت و همچنین مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در محرم 1335 قمری آبان 1295 خورشیدی به دست یکی از اشرار معروف کردهای قصرشیرین به نام محمد امین طالبانی به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 10:27 ] [ علی فتحی ] [ ]

ستارخان , سردار ملی

 

ستار خان از سرداران جنبش مشروطه خواهی ایران، و ملقب به سردار ملی است. در مقاومت تبریز وی جانفشانی‌های بسیاری کرد.

 

مقدمه

ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال 1285 ق ( 1868 میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قره‌داغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی اش بر می‌گشت. او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد. این امر کینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد.

 

جوانی

ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار می‌داد.

 

مقاومت

او در مدت یازده ماه از 20 جمادی الاول 1326 ق تا هشتم ربیع الثانی 1327 ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و امریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.

در اواخر کارِ محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس به سوی تبریز آمد و راه جلفا را باز کرد. قوای دولتی با دیدن قوای روس به تهران بازگشت و محاصره تبریز پایان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی 1327 ق (اواخر ماه مه 1909 م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»

پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.

هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه 7 ربیع الاول سال 1328 ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.

 

مرگ

بعدازظهر اول شعبان 1328 ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله 4 ساعت 300 نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند ( 30 رجب 1328 ق).

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ 28 ذی الحجه 1332 هـ. ق ( 25 آبان 1293 ش / 16 نوامبر 1914 م) در تهران دار فانی را وداع گفت و در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود 53 سال داشت.

منبع:

tebyan.net

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 10:24 ] [ علی فتحی ] [ ]

رئیس علی دلواری
Ali-Delvari.jpg
تصویری منسوب به رییس علی دلواری
محل تولد دلوار
تاریخ تولد ۱۲۶۰
محل مرگ تنگک صفر
تاریخ مرگ ۱۲ شهریور ۱۲۹۴
محل دفن دار السلام, نجف, عراق
تابعیت Flag of Iran.svg ایرانی
فرماندهی فرمانده نیرو های تنگستان
جنگ‌ها جنگ جهانی اول، (ایران و انگلستان)
کارهای مهم محافظت از مرزهای جنوب کشور ایران (بوشهر)
رئیس علی دلواری (۱۸۸۱-۱۹۱۵) آزادی‌خواه و رهبر قیام در تنگستان و بوشهر علیه نیروهای بریتانیا در دورهٔ جنگ جهانی اول بود.

او فرزند رئیس محمد بود و در سال ۱۲۶۰ هجری شمسی۱۸۸۱ میلادی در روستای دلوار از شهرستان تنگستان استان بوشهر در ساحل خلیج فارس به دنیا آمد. دوران جوانی او همزمان با حضور گسترده استعمار انگلیس در خلیج فارس بود. وی نقشی کلیدی در قیام جنوب داشت. قیام مردم تنگستان بر روی هم هفت سال طول کشید و در این مدت دلیران تنگستانی دو هدف عمده را دنبال می‌کردند، پاسداری از بوشهر و دشستان و تنگستان به عنوان منطقه سکونت خود و جلوگیری از حرکت قوای بیگانه به درون مرزهای ایران و دفاع از استقلال وطن.

مبارزات مشروطه‌خواهی رئیس علی

او با همراهی دیگر مشروطه خواهان بوشهر را از حاکمیت استبداد قاجاریه خارج کرد. در سال ۱۲۸۷ ه.ش/۱۹۰۸ میلادی به درخواست ملا علی تنگستانی و سید مرتضی مجتهداهرمی که مخالف استبداد محمد علیشاه قاجار بود، بوشهر را تصرف کرد و حدود ۹ ماه شهر را در کنترل داشت.

رئیس علی و جنگ جهانی اول

در آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ قوای روس از شمال و نیروهای انگلستان از جنوب، ایران را در معرض هجوم قرار دادند و کشتی‌های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر لنگر انداختند و نیروهای اشغالگر در ۸ اوت ۱۹۱۵/ ۱۷ مرداد ۱۲۹۴ بصورت تدریجی قصد اشغال بوشهر و نواحی ساحلی اطراف را داشتند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی چون اهل جدال و اسلحه نبودند دستگیر و به هندوستان تبعید شدند. رئیس علی همراه دوستش خالو حسین دشتی در اوایل ماه رمضان ۱۳۳۳ه.ق، در عمارت حاج سید محمدرضا کازرونی، پس از مذاکراتی با وی آمادگی خود را برای دفاع از بوشهر و جلوگیری از پیشروی نیروهای انگلیسی اعلام داشت.

نبرد دلوار

نیروهای انگلیسی همزمان با حمله به بوشهر قصد تصرف ناحیه دلوار را داشتند. دلوار محلی بود که پیش از آن چندبار سربازان انگلیسی به آن جا تجاوز کرده، اما طعم شکست را در این ناحیه چشیده بودند. رئیس علی دلواری و شیخ حسین خان چاه کوتاهی و زایرخضرخان اهرمی از این وقایع آگاه و در مقام دفاع از وطن بر آمدند. قیام دلیران تنگستان علیه اشغالگران آغاز شد و نیروهای متجاوز انگلیسی که قریب به پنج هزار نفر بودند در دام دلیر مردان تنگستانی گرفتار آمدند و عده زیادی از متجاوزان انگلیسی در این حمله کشته شدند. عملیات چریکی پیروزمندانه رئیس علی، سایر مبارزان تنگستان را تشویق به همراهی با او کرد. تا تابستان ۱۹۱۵ عملیات موفقی را بر علیه نیروی دریایی انگلیس رهبری کرد. انگلیسی‌ها مجبور شدند نیروهای کمکی از عراق و هند به بوشهر اعزام کنند و دلوار را به شدت بمباران کردند.

نبرد بوشهر

زمانی که مقامات انگلیسی تصمیم قطعی درباره اشغال بوشهر و پیشروی به سوی شیراز را داشتند به منظور تطمیع رئیس علی، دونفر از متابعان حیدرخان حیات داودی را به دلوار گسیل داشتند تا موافقت او را با پیاده شدن قوای انگلیس در کرانه خلیج فارس و حرکت به سوی شیراز جلب کنند. نمایندگان حیدرخان ضمن ملاقات با رئیس علی متذکر شدند که چنانچه او از قیام علیه قوای اشغالگر صرف نظر کند، مقامات انگلیسی چهل هزارپوند به او خواهند پرداخت. رئیس علی در پاسخ می‌گوید: «چگونه می‌توانم بی‌طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته است؟»

پس از مراجعت نمایندگان حیدرخان، نامه تهدیدآمیز از طرف مقامات انگلیسی به رئیس علی نگاشته شد مبنی بر این که: «چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ می‌نماییم، در این صورت خانه‌هایتان ویران و نخل‌هایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیس علی در پاسخ مقامات انگلیسی نوشت: «خانه ما کوه‌است و انهدام و تخریب آن‌ها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.»

در گذشت

جنگ میان رئیس علی و دلیران تنگستان از یک سو و انگلیسیها و خوانین متحد آنان از سوی دیگر به طور پیاپی و پراکنده تا شوال هزار و سیصد و سی و سه ه.ق ادامه یافت و انگلیسی‌ها نتوانستند بر رئیس علی و یارانش تفوق یابند. تا این که در گیرودار حمله انگلیسی‌ها به بوشهر در شب ۲۳ شوال ۱۳۳۳ ه.ق رئیس‌علی در محلی به نام «تنگک صفر» هنگام شبیخون به به قوای انگلیسی‌ها توسط فردی به نام غلامحسین تنگکی از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت. رئیس علی در ۱۲ شهریور ۱۲۹۴ خورشیدی/۳ سپتامبر ۱۹۱۵ میلادی در سن ۳۴ سالگی کشته شد.

 

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 10:17 ] [ علی فتحی ] [ ]

زندگی نامه میرزا كوچك خان جنگلی

 

 

 

 

میرزا یونس معروف به میرزا كوچك فرزند میرزا بزرگ، اهل رشت، در سال 1259 شمسی، دیده به جهان گشود. سال های نخست عمر را در مدرسه ی حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه ی جامعه آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری كرد.

در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سركوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.

هم زمان با اوج گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی خواهان رشت كانونی به نام «مجلس اتّحاد» تشكیل دادند و افرادی به عنوان فدایی گرد آوردند. میرزا كوچك خان كه در آن دوران یك طلبه بود و افكار آزادی خواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست. در سال 1289 شمسی، در نبرد با نیروی طرفدار محمد علی شاه در تركمن صحرا شركت داشت و در این نبرد زخمی و چندی در بادكوبه در یك بیمارستان بستری گردید. در سال 1294 شمسی، به جای «مجلس اتّحاد» «هیأت اتّحاد اسلام» از یك گروه هفده نفری در رشت تشكیل گردید. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند میرزا كوچك خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود  را خدمت به اسلام و ایران اعلام كرد و به زودی میرزا كوچك خان رهبری هیأت را بر عهده گرفت. پس از اشغال نواحی شمالی ایران از سوی روسیه ی تزاری، هیأت اتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و یك گروه مسلح به عنوان فدایی تشكیل داد و روستای كسما را در ناحیه ی فومن مركز كار خود قرار داد و در آن جا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیأت اتّحاد اسلام، پس از چندی به كمیته ی اتّحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به 27 نفر افزایش یافت و رهبری كمیته را میرزا به عهده گرفت و تا پایان سال 1296 شمسی، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، كجور و تنكابن زیر نفوذ كمیته درآمد. این كمیته «نهضت جنگل» و «حزب جنگل» نیز نامیده شده است.

 

در فروردین 1297، فداییان نهضت جنگل، پس از چند درگیری با نیروهای انگلیسی مواضع مهم راه رشت – منجیل را در اختیار خود گرفتند. در خرداد 1297، نیروی «كلنل پیچرا خوف» افسر روسی كه قصد بازگشت از ایران را داشت با«ژنرال دانسترویل» انگلیسی كه او نیز می خواست از طریق انزلی به بادكوبه برود هم پیمان شدند و نیروهای روسی در منجیل با فداییان «كمیته ی اتحاد اسلام» به نبرد پرداختند، در حالی كه زره پوش ها و هواپیماهای انگلیس هم برای كمك به او به حركت درآمده بودند. «پیچراخوف» راه منجیل تا رشت و انزلی را گشود و پس از گشوده شدن این راه، نیروهای انگلیسی در دو طرف راه مستقر شدند. در این میان نیروی «كمیته ی اتحاد اسلام» رشت را تصرف كرد، امّا پس از ده روز نیروهای انگلیسی به كمك زره پوش ها و هواپیماها رشت را تسخیر نمودند. در 27 مرداد 1297، میان نمایندگان كمیته ی اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت قراردادی امضا شد. امضای این قرارداد چنان اختلاف نظر پدید آورد كه میرزا كوچك خان به ناچار انحلال كمیته ی اتحاد اسلام را اعلام داشت و كمیته انقلابی گیلان را تشكیل داد. شماری از سران كمیته اتحاد اسلام كناره گیری كردند و شماری از افراد تندرو در كمیته ی انقلابی گیلان عضویت یافتند.

برای از بین بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسیله ی سید محمد تدین پیام صلحی برای كوچك خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست كه نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد، میرزا نپذیرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تیمور تاش را با اختیارات تام به استانداری گیلان فرستاد و در خرداد 1298، كلنل «استاروسلسكی» فرمانده ی نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سركوب نهضت گیلان شد. در عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شركت داشتند. پیش از حمله ی «كلنل تكاچینكف» از تهران نامه ی تأمین برای میزرا نوشتند، ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیری های فراوان عده ای از سران نهضت از جمله دكتر حشمت كه پزشك بود و به واسطه ی خدمات پزشكی محبوبیت زیادی در لاهیجان كسب كرده بود و در آن جا یك گروه چند صد نفری به نام «نظام ملی» گرد آورده بود، تسلیم نیروی دولتی در رشت شد. نیروهای دولتی تصمیم گرفتند، او را به واسطه ی نزدیك بودن به میرزا آزاد كرده تا او میرزا را ترغیب به تسلیم كند و اگر موفق شد یا نشد خود را پس از ده  روز معرفی نماید، امّا دكتر حشمت، پس از بازگشت به لاهیجان دچار تردید شد و چون بازگشت او به تأخیر افتاد، یك گردان مأمور دستگیری او شد. او با گردان دولتی درگیر و شماری از افراد «نظام ملی» كشته شدند و دكتر حشمت دستگیر و در دادگاه نظامی در 4 اردیبهشت 1298، محكوم به اعدام شد.

 

جنگلی ها در دوران تزارها قیام خود را آغاز و به مخالفت با آنان پرداختند، امّا در آغاز پیروزی انقلاب اكتبر، روابط جنگلی ها با روس ها حسنه شد. پس از چندی روس ها سیاست خود را تغییر و از حمایت نهضت جنگل دست كشیده و سرانجام به آن خیانت كردند.

در 28 اردیبهشت 1299 شمسی، ارتش سرخ تحت عنوان سركوبی به اصطلاح ضدّ انقلابیون وارد بنادر انزلی و غازیان شد. نهضت جنگل كه حضور نیروهای بیگانه در خاك كشور برایش قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران می دید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزاده ی میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرمانده ی ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر سخنی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام كرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ی ارتش سرخ دیدار و مذاكره كرد و نسبت به چند موضوع توافق كلی حاصل شد.

 

پس از توافق جنگلی ها با روس ها، سران نهضت به رشت آمدند و در این شهر اعلام حكومت جمهوری كردند. آنان ضمن انتشار اعلامیه ای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فداییان جنگل» به مفاسد دستگاه حاكمه ی ایران و جنایات انگلیسی ها اشاره كردند. و در پایان نظریات خود را به شرح ذیل اعلام داشتند:

1-    جمعیت انقلاب سرخ  ایران، اصول  سلطنت را ملغی  كرده،  جمهوری را رسماً اعلام می نماید.

2-    حكومت موقت جمهوری، حفاظت جان و مال عموم اهالی را به عهده می گیرد.

3-    هر نوع معاهده و قراردادی را كه قدیماً و جدیداً با هر دولتی منعقد شده است، لغو و باطل می شناسد.

4-  حكومت موقت جمهوری، همه ی اقوام بشر را یكی دانسته، تساوی حقوق درباره ی آنان قائل است و حفظ  شعایر اسلامی را از فرایض می داند.

 

پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند تن از اعضای حزب كمونیستی عدالت باكو نیز از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت دست به تشكیل حزبی به نام «عدالت» زدند و رفته رفته، ضمن برگزاری اجتماعات و سخنرانی ها، عملاً موارد توافق شده میان جنگلی ها و روس ها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی را علیه میرزا آغاز كردند. میرزا در تیر 1299، معترضانه رشت را ترك كرد و اعلام كرد تا زمانی كه حزب عدالت از كارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ كمونیسم دست بر ندارد به رشت باز نخواهد گشت. به دنبال این حادثه اعضای حزب عدالت كه بعضی از آنان همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزدیك میرزا بودند، درصدد بر آمدند كودتایی را انجام دهند كه  طرح آن را قبلاًٌ ریخته بودند. نقشه ی كودتا این بود كه میرزا یا باید كشته شود و یا دستگیر و از رهبری انقلاب كنار رود. میرزا كه تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه ی خائنانه ی آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت و در این درگیری ها بسیاری از جنگلی ها دستگیر یا كشته شدند.

 

پس از تسلیم خالو قربان، نیروهای دولتی وارد رشت شدند و چون مذاكرات صلح با جنگلی ها به نتیجه نرسید، نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، برخی تسلیم و تعدادی نیز كشته شدند. با چنین وضع سخت و دردناكی میرزا در سرمای شدید زمستان از همسرش خداحافظی كرد و در اعماق جنگل عقب نشست تا بتواند نیروهای پراكنده را در فرصت مناسب جمع آوری و سازماندهی كند. امّا در اثر سرما مرگ به سراغش می آید. روزنامه ی جنگل ارگان نهضت درباره هدف نهضت چنین نوشته است:(1)

«ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملكت ایرانیم. استقلال به تمام معنای كلمه، یعنی بدون اندك مداخله ی هیچ دولت اجنبی، [و طرفدار] اصلاحات اساسی مملكت و رفع فساد تشكیلاتی دولتی، كه هر چه بر سرایران آمده از فساد تشكیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما كه تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی كرده، خواستار مساعدتیم.»

رهبر نهضت جنگل یك روحانی و مرد دین بود. او انقلاب جنگل و همه ی مظاهر آن را از دریچه ی اندیشه های سیاسی كه از اسلام آموخته بود، می نگریست. او یك باره دست به قیام مسلحانه نزد، همه ی راه ها را آزمود و پس از یأس وارد عمل  و مردانه پا به صحنه ی كارزار نهاد.

او شاهد به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی، توسط محمد علی شاه و تحصن علما در سفارت عثمانی بود. او به امید نجات مشروطه به مجاهدین پیوست و در فتح قزوین شركت كرد و با مشاهده ی اعمال خلاف بعضی از مجاهدین به موطن خود رشت بازگشت، اما بار دیگر به مجاهدین پیوست و در فتح تهران شركت نمود و با قوای استبداد جنگید.

علی رغم تلاشی كه در تحریف چهره ی میزرا به عمل آمده، به شهادت تاریخ، وی از مجاهدان مشروطیت و از هواداران جناح اعتدالیون مجلس و وفادار به اسلام بود. او سخت به اتحاد جهان اسلام عشق می ورزید. تاخت و تازهای خارجی در صحنه ی سیاست و اقتصاد كشور و سیاست بازی عناصر منافق و خود فروخته، وضع آشفته گیلان و بی كفایتی دولتمردان، انگیزه هایی بود كه این روحانی جوان، حساس و دلسوخته را به میدان سیاست و سپس به صحنه ی كارزار كشاند.

نخست در برابر استبداد محمد علی شاه ایستاد و سپس با شخصیت های با نفوذ تماس گرفت و در آخرین مرحله از تلاش خود سلاح به دست گرفت و در برابر نیروهای بیگانه به مقاومتی جانانه پرداخت. او بارها در برابر مردم گیلان هدف از نهضت خود را احیای قوانین اسلام اعلام كرد و یادآور شد كه میرزا كوچك هرگز اسلحه را از خود دور نمی كند، مگر وقتی كه مطمئن باشد، افراد ایرانی از تجاوز متجاوزان بیگانه و ستمكاران داخلی مصون و از امنیت و رفاه برخوردار هستند.

پی نوشت:

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 10:12 ] [ علی فتحی ] [ ]

جدیدترین هواپیمای بدون سرنشین ساخت ایران با نام «حماسه» رونمایی شد.

 
به گزارش خبرگزاری فارس، عصر امروز در اختتامیه همایش شهدای وزارت دفاع جدیدترین هواپیمای بدون سرنشین ساخت ایران با نام حماسه توسط وزیر دفاع رونمایی شد.
 
این پهپاد آخرین نمونه از هواپیماهای بدون سرنشین ساخت ایران است که مداومت پروازی بالا و ارتفاع آن این هواپیما را از دیگر پهپادهای کشور متفاوت کرده است.
 
سردار احمد وحیدی وزیر دفاع در حاشیه رونمایی این پهپاد گفت: این پهپاد به دست متخصصان صنعت دفاعی ساخته شده است و می‌تواند سه مأموریت مراقبت، شناسایی و حمله با موشک و راکت را به صورت همزمان انجام دهد.
 
وزیر دفاع افزود: این هواپیما با قابلیت رادارگریزی می‌تواند از شناسایی شدن توسط دشمن جلوگیری کند.
 
 
 
 
 

سایت تخصصی قلعه و جنگهای صلیبی

دانلـــــــــــود آهنگ جديد

[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 19:56 ] [ علی فتحی ] [ ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

کوروش کبیر بنیان گذار ملت ایران برای بزرگی روحش صلوات بفرست
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بازی فلش و آدرس gogo2012.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 136591
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

دریافت کد آپلود سنتر



 تماس با ما



در اين وبلاگ
در كل اينترنت

كد ماوس

كد ماوس

روزشمار محرم عاشورا

كد آهنگ


کد موزیک دانلود
[url=http://khanwars.ir/?recruit=4H159274][img]http://khanwars.static.xs-software.com/signatures/ir/world_4/159274.jpg[/img][/url] http://khanwars.static.xs-software.com/signatures/ir/world_4/159274.jpg [url=http://khanwars.ir/?recruit=4H159274][img]http://khanwars.static.xs-software.com/signatures/ir/world_4/159274.jpg[/img][/url]